مکاشفه فصل ۳
۲۰ اینک بر در ایستاده میکوبم؛ اگر کسی آواز مرا بشنـود و در را باز کنـد، به نـزد او درخواهم آمد و با وی شـام خواهـم خـورد و او نیـز با مـن. ۲۱ آنکه غالب آیـد، این را به وی خواهـم داد کـه بر تخت من با من بنشینـد، چنانکه مـن غلبـه یافتم و با پدر خود بر تخت او نشستـم. Thursday, April 30, 2015
مکاشفه فصل ۳ ۲۰ اینک بر در ایستاده میکوبم؛ اگر کسی آواز مرا بشنـود و در را باز کنـد، به نـزد او درخواهم آمد و با وی شـام خواهـم خـورد و او نیـز با مـن. ۲۱ آنکه غالب آیـد، این را به وی خواهـم داد کـه بر تخت من با من بنشینـد، چنانکه مـن غلبـه یافتم و با پدر خود بر تخت او نشستـم.
Wednesday, April 29, 2015
دوستان سعی کنید این مقاله رو بخونید زیاد وقتگیر نیست وآموزنده هستش> زندگی چه مفهومی دارد؟
زندگی چه مفهومی دارد؟
معنی زندگی چیست؟ چگونه می توان زندگی هدفمندی پیدا کرد که در آن احساس رضایت داشت؟ آیا امکان دارد قادر باشم عملی انجام دهم که اهمیت و ارزشی جاودانی داشته باشد؟ اینها سؤالاتی است که اکثر مردم دائم از خود می پُرسند. آنان وقتی به زندگی گذشتۀ خود می نگرند متحیّر از آنند که علی رغم همۀ توفیقاتی که داشته اند چرا بسیاری روابط در زندگیشان مختل شده اند. از یکی از موفقترین و مشهورترین بازیکنان بیس بال پُرسید شد: "اگر تصّور کنید که امروز اولین روزی است که بازی حرفه ای خود را آغاز می کنید، آرزو دارید چه نصیحتی بشنوید؟" او در جواب گفت: "ای کاش کسی به من می گفت وقتی به اوج موفقیت برسم، در آنجا چیزی نیست که به آن رسیده باشم." در زندگی زمینی و کوتاه خود تنها پس از رسیدن به هدف است که در می یابیم سال ها عمر با ارزش خود را جهت رسیدن به هدفی پوچ تلف کرده ایم!
در اجتماع بشردوستانۀ امروزی، مَردُم اهداف بیشماری را دنبال می کنند. آنها به غلط تصور می کنند که با رسیدن به اهداف خویش به مفهوم واقعی زندگی دست خواهند یافت؛ اهدافی از قبیل: موفقیت در شغل، ثروت، داشتن روابط صحیح، امیال جنسی، تفریح، انجام اعمال نیکو نسبت به سایر مَردُم، و غیره. مَردُم شهادت داده اند که حتی زمانی که به اهداف خود، یعنی ثروت، روابط، و لذت رسیدند، درون خود احساس تُهی بودن داشته اند که گویا چیزی قادر نبوده آن را پُر کند.
در کتابمقدس نویسندۀ کتاب جامعه این احساس خلاء را اینچنین بیان می کند: "اباطیل، همه چیز باطل اباطیل است." نویسندۀ جامعه دارای ثروت بی حد و حصری بود. حکمت او والاتر از همۀ افراد عصر خویش و حتی عصر ما بود. باغات، قصرها و املاک او مورد حصادت سایر پادشاهان بود. زنان بیشمار داشت، بهترین غذاها و مشروبات در دسترس او بود، و هر گونه تفریح قابل دسترس آن زمان برای او فراهم بود. او اقرار می کند که هر چه دلش هوس کرد در این زندگی زمینی بدست آورد. ولی در نهایت می گوید: "زندگی زیر آفتاب (که فقط اشاره به زندگی جسمانی ما بر زمین می کند یعنی آنچه می بینیم و حس می کنیم) " باطل و نامفهوم است." چرا اینچنین خلاء در زندگی انسان وجود دارد؟ چونکه خدا ما را برای هدفی والاتر از آنچه اینجا بدست می آوریم آفریده است. سلیمان در مورد خدا می گوید: "او .... ابدیت را در دلهای ایشان نهاده ....." در عمق وجود خویش ما نیز به خوبی می دانیم که این دنیا، زندگی جسمانی ما در آن، و یا رسیدن به اهداف انسانی نمی تواند همه چیز باشد؛ چیزی ماورای این زندگی خاکی وجود دارد.
در کتاب پیرایش، اولین کتاب کتابمقدس، می بینیم که خدا انسان را به شباهت خود آفرید (پیدایش 26:1). این بدان معنی است که بیش از آنکه شبیه شکل های دیگر حیات باشیم در شباهت خدا هستیم. قبل از آنکه انسان در گناه سقوط کند و زمین ملعون گردد کتاب پیدایش وضعّیت انسان را اینگونه شرح می دهد: 1- خدا انسان را بصورت یک موجود اجتماعی آفرید (پیدایش 18:2-25)، 2- خدا انسان را به کار گماشت (پیدایش 15:2)، 3- خدا با انسان مشارکت و مصاحبت داشت (پیدایش 8:3)، 4- و خدا انسان را بر زمین حاکم ساخت (پیدایش 26:1). آیا نکتۀ مهمی در این مطالب یافت می شود؟ خدا همۀ اینها را به ما آدمیان عطا کرد تا به کمال و رضایت خاطر در زندگی دست یابیم. اما همۀ این موارد (بطور اخص مشارکت خدا با انسان) شدیداً تحت تأثیر سقوط آدم در گناه و در نتیجه، ملعون شدن زمین قرار گرفت. (پیدایش 3)
مطابق کتاب مکاشفه، آخرین کتاب کتابمقدس، پس از رُخداد وقایع زمان آخر، خدا آسمان و زمین کنونی را خراب کرده، آسمان ها و زمین جدیدی در بُعدی ابدی خواهد آفرید. در آن زمان او مشارکت مطلق و کامل خود را با انسان های نجات یافته احیا خواهد کرد. دیگران را داوری کرده به دریاچۀ آتش خواهد افکند. (مکاشفه 11:20-15) لعنت گناه برداشته خواهد شد و آنجا دیگر نه گناه، نه غم، نه بیماری، نه درد، و نه مَرگ خواهد بود (مکاشفه 4:21). ایمانداران وارث همه چیز خواهند بود، خدا در میان ایشان ساکن خواهد بود، و آنان پسران خدا خوانده خواهند شد (مکاشفه 7:21). حال می توان نقشۀ نجات را دید: خدا ما را آفرید تا با او مشارکت و مصاحبت داشته باشیم، انسان گناه کرد و این رابطه شکسته شد، و خدا مشارکتی احیا شده را در ابدیت برای نجات یافتگان تدارک دیده است. در زندگی زمینی خود، حتی اگر به همۀ اهداف خویش برسیم، به مَحض مُردن برای تمام ابدیت از خدا جدا خواهیم شد. اگر این زندگی زمینی ما را به جدائی ابدی از خدا برساند، پس حقیقتاً همه چیز باطل اباطیل است. امّــــا خدا راهی مهّیا نمود تا نه تنها به برکت ابدی برسیم (لوقا 43:23)، بلکه زندگی زمینی ما نیز با مفهوم و کاملاً رضایت بخش باشد. چگونه می توان به برکت ابدی و زندگی بامفهوم زمینی نائل گردید؟
در عیسی مسیح مفهوم زندگی احیا شده است
چنانکه در بالا اشاره شد، زندگی واقعی چه بر روی زمین و چه در ابدیت بستگی به احیا شدن آن رابطه ای دارد که در اثر گناه آدم گسسته شد. در حال حاضر این رابطه فقط توسط پسر خدا، عیسی مسیح، احیا گشته و قابل دسترسی است (اعمال 12:4؛ یوحنا 6:14؛ یوحنا 12:1). حیات ابدی زمانی دریافت می شود که شخص از گناهان خود توبه کرده (یعنی دیگر نمی خواهد به گناهانش ادامه دهد و مشتاق آن است که مسیح زنده او را عوض کرده، از او شخص جدیدی بسازد)، و زندگی جدیدی را بر مبنای اعتماد به مسیح شروع می کند. (برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به نقشۀ نجات چیست؟ مراجعه کنید.)
باید به خاطر داشت که اگر چه شناختن عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده حقیقت ارزنده ای است، ولی مفهوم واقعی زندگی فراتر از آن است. مفهوم واقعی زندگی را زمانی تجربه خواهید کرد که مانند یک شاگرد او را پیروی کنید، از او تعلیم یابید، به خواندن کلامش (کتابمقدس) بپردازید، در دُعا با او مصاحبت داشته باشید، و در اطاعت از احکامش در او سلوک نمائید. اگر شما به مسیح ایمان ندارید (و یا اینکه تازگی ایمان آورده اید) شاید این مطالب برای شما جالب و یا ارضاء کننده بنظر نیایند ولی لطفاً به مطالعۀ این بخش ادامه دهید تا ببینید مسیح چه ادعاهائی نمود.
"بیائید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران، و من شما را آرامی خواهم بخشید. یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتاده دل می باشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت زیرا یوغ من خفیف است و بار من سَبُک." (متی 28:11-30) "... من آمدم تا ایشان حیات یابند و آن را زیادتر حاصل کنند." (یوحنا 10:10) "... اگر کسی خواهد متابعت من کند، باید حود را انکار کرده و صلیب خود را برداشته از عقب من آید. زیرا هر کس بخواهد جان خود را برهاند آن را هلاک سازد. اما هر که جان خود را به خاطر من هلاک کند آن را دریابد." (متی 24:16-25) "در خداوند تَمّتُع ببر و او مسئلت دل تو را به تو خواهد داد." (مزمور 4:37)
این آیات به ما نشان می دهند که ما حّق انتخاب داریم. ما می توانیم با پیروی از خواسته های خود زندگی خود را به پیش ببریم که در این صورت زندگی تُهی و نامفهومی را تجربه خواهیم کرد، و یا اینکه با تمامی دل، خدا و ارادۀ او را بطلبیم که در آن صورت زندگی بامفهوم و پُرباری را تجربه خواهیم کرد که از آن راضی خواهیم بود. این آن چیزی است که خدای آفرینندۀ ما، با محبت و بهترین آرزوهای خویش برای خیریّت ما تدارک دیده است (یعنی یک زندگی پُرمعنا و اقناء شده؛ و نه صرفاً یک زندگی آسان و بی دردسر).
در خاتمه مایل هستم مثالی را که از یک شبان شنیده ام با شما در میان بگذارم. شخصی را در نظر بگیرید که هواخواه ورزش خاصی است و در پی آن است که مسابقۀ گروه مورد علاقۀ خود را حضوراً و بطور زنده ببیند. او می تواند با صرف پول کمی دورترین صندلی ورزشگاه را اشغال کند و یا اینکه با پرداخت مبلغی گزاف در اولین ردیف جای گیرد و همه چیز را از نزدیک مشاهده کند. زندگی مسیحی نیز اینگونه است. اگر می خواهید کارهای دست خدا را مشاهده کنید، نمی توانید فقط روز یکشنبه مسیحی باشید. این افراد برای مشاهدۀ اعمال خدا قیمتی پرداخت نمی کنند. اما آنانی که، چون یک شاگرد وقف شده به مسیح، از پیروی امیال نفسانی خود توبه کرده اند تا اهداف مقدس الهی را دنبال کنند، حاضر شده اند تا قیمت گزافی (تسلیم کامل به مسیح و به ارادۀ او) را بپردازند. اینها اعمال اعجازانگیز خدا را در زندگی خود خواهند دید. در نهایت آنها می توانند با خودشان، با هم نوعشان، و با خدای آفرینندۀ خود بدون هیچ پشیمانی روبرو شوند. آیا شما این قیمت را پرداخت کرده اید؟ آیا مایلید این قیمت را بپردازید؟ اگر اینچنین است، مطمئن باشید که به زندگی بامعنا و سرشار رسیده اید.
معنی زندگی چیست؟ چگونه می توان زندگی هدفمندی پیدا کرد که در آن احساس رضایت داشت؟ آیا امکان دارد قادر باشم عملی انجام دهم که اهمیت و ارزشی جاودانی داشته باشد؟ اینها سؤالاتی است که اکثر مردم دائم از خود می پُرسند. آنان وقتی به زندگی گذشتۀ خود می نگرند متحیّر از آنند که علی رغم همۀ توفیقاتی که داشته اند چرا بسیاری روابط در زندگیشان مختل شده اند. از یکی از موفقترین و مشهورترین بازیکنان بیس بال پُرسید شد: "اگر تصّور کنید که امروز اولین روزی است که بازی حرفه ای خود را آغاز می کنید، آرزو دارید چه نصیحتی بشنوید؟" او در جواب گفت: "ای کاش کسی به من می گفت وقتی به اوج موفقیت برسم، در آنجا چیزی نیست که به آن رسیده باشم." در زندگی زمینی و کوتاه خود تنها پس از رسیدن به هدف است که در می یابیم سال ها عمر با ارزش خود را جهت رسیدن به هدفی پوچ تلف کرده ایم!
در اجتماع بشردوستانۀ امروزی، مَردُم اهداف بیشماری را دنبال می کنند. آنها به غلط تصور می کنند که با رسیدن به اهداف خویش به مفهوم واقعی زندگی دست خواهند یافت؛ اهدافی از قبیل: موفقیت در شغل، ثروت، داشتن روابط صحیح، امیال جنسی، تفریح، انجام اعمال نیکو نسبت به سایر مَردُم، و غیره. مَردُم شهادت داده اند که حتی زمانی که به اهداف خود، یعنی ثروت، روابط، و لذت رسیدند، درون خود احساس تُهی بودن داشته اند که گویا چیزی قادر نبوده آن را پُر کند.
در کتابمقدس نویسندۀ کتاب جامعه این احساس خلاء را اینچنین بیان می کند: "اباطیل، همه چیز باطل اباطیل است." نویسندۀ جامعه دارای ثروت بی حد و حصری بود. حکمت او والاتر از همۀ افراد عصر خویش و حتی عصر ما بود. باغات، قصرها و املاک او مورد حصادت سایر پادشاهان بود. زنان بیشمار داشت، بهترین غذاها و مشروبات در دسترس او بود، و هر گونه تفریح قابل دسترس آن زمان برای او فراهم بود. او اقرار می کند که هر چه دلش هوس کرد در این زندگی زمینی بدست آورد. ولی در نهایت می گوید: "زندگی زیر آفتاب (که فقط اشاره به زندگی جسمانی ما بر زمین می کند یعنی آنچه می بینیم و حس می کنیم) " باطل و نامفهوم است." چرا اینچنین خلاء در زندگی انسان وجود دارد؟ چونکه خدا ما را برای هدفی والاتر از آنچه اینجا بدست می آوریم آفریده است. سلیمان در مورد خدا می گوید: "او .... ابدیت را در دلهای ایشان نهاده ....." در عمق وجود خویش ما نیز به خوبی می دانیم که این دنیا، زندگی جسمانی ما در آن، و یا رسیدن به اهداف انسانی نمی تواند همه چیز باشد؛ چیزی ماورای این زندگی خاکی وجود دارد.
در کتاب پیرایش، اولین کتاب کتابمقدس، می بینیم که خدا انسان را به شباهت خود آفرید (پیدایش 26:1). این بدان معنی است که بیش از آنکه شبیه شکل های دیگر حیات باشیم در شباهت خدا هستیم. قبل از آنکه انسان در گناه سقوط کند و زمین ملعون گردد کتاب پیدایش وضعّیت انسان را اینگونه شرح می دهد: 1- خدا انسان را بصورت یک موجود اجتماعی آفرید (پیدایش 18:2-25)، 2- خدا انسان را به کار گماشت (پیدایش 15:2)، 3- خدا با انسان مشارکت و مصاحبت داشت (پیدایش 8:3)، 4- و خدا انسان را بر زمین حاکم ساخت (پیدایش 26:1). آیا نکتۀ مهمی در این مطالب یافت می شود؟ خدا همۀ اینها را به ما آدمیان عطا کرد تا به کمال و رضایت خاطر در زندگی دست یابیم. اما همۀ این موارد (بطور اخص مشارکت خدا با انسان) شدیداً تحت تأثیر سقوط آدم در گناه و در نتیجه، ملعون شدن زمین قرار گرفت. (پیدایش 3)
مطابق کتاب مکاشفه، آخرین کتاب کتابمقدس، پس از رُخداد وقایع زمان آخر، خدا آسمان و زمین کنونی را خراب کرده، آسمان ها و زمین جدیدی در بُعدی ابدی خواهد آفرید. در آن زمان او مشارکت مطلق و کامل خود را با انسان های نجات یافته احیا خواهد کرد. دیگران را داوری کرده به دریاچۀ آتش خواهد افکند. (مکاشفه 11:20-15) لعنت گناه برداشته خواهد شد و آنجا دیگر نه گناه، نه غم، نه بیماری، نه درد، و نه مَرگ خواهد بود (مکاشفه 4:21). ایمانداران وارث همه چیز خواهند بود، خدا در میان ایشان ساکن خواهد بود، و آنان پسران خدا خوانده خواهند شد (مکاشفه 7:21). حال می توان نقشۀ نجات را دید: خدا ما را آفرید تا با او مشارکت و مصاحبت داشته باشیم، انسان گناه کرد و این رابطه شکسته شد، و خدا مشارکتی احیا شده را در ابدیت برای نجات یافتگان تدارک دیده است. در زندگی زمینی خود، حتی اگر به همۀ اهداف خویش برسیم، به مَحض مُردن برای تمام ابدیت از خدا جدا خواهیم شد. اگر این زندگی زمینی ما را به جدائی ابدی از خدا برساند، پس حقیقتاً همه چیز باطل اباطیل است. امّــــا خدا راهی مهّیا نمود تا نه تنها به برکت ابدی برسیم (لوقا 43:23)، بلکه زندگی زمینی ما نیز با مفهوم و کاملاً رضایت بخش باشد. چگونه می توان به برکت ابدی و زندگی بامفهوم زمینی نائل گردید؟
در عیسی مسیح مفهوم زندگی احیا شده است
چنانکه در بالا اشاره شد، زندگی واقعی چه بر روی زمین و چه در ابدیت بستگی به احیا شدن آن رابطه ای دارد که در اثر گناه آدم گسسته شد. در حال حاضر این رابطه فقط توسط پسر خدا، عیسی مسیح، احیا گشته و قابل دسترسی است (اعمال 12:4؛ یوحنا 6:14؛ یوحنا 12:1). حیات ابدی زمانی دریافت می شود که شخص از گناهان خود توبه کرده (یعنی دیگر نمی خواهد به گناهانش ادامه دهد و مشتاق آن است که مسیح زنده او را عوض کرده، از او شخص جدیدی بسازد)، و زندگی جدیدی را بر مبنای اعتماد به مسیح شروع می کند. (برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به نقشۀ نجات چیست؟ مراجعه کنید.)
باید به خاطر داشت که اگر چه شناختن عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده حقیقت ارزنده ای است، ولی مفهوم واقعی زندگی فراتر از آن است. مفهوم واقعی زندگی را زمانی تجربه خواهید کرد که مانند یک شاگرد او را پیروی کنید، از او تعلیم یابید، به خواندن کلامش (کتابمقدس) بپردازید، در دُعا با او مصاحبت داشته باشید، و در اطاعت از احکامش در او سلوک نمائید. اگر شما به مسیح ایمان ندارید (و یا اینکه تازگی ایمان آورده اید) شاید این مطالب برای شما جالب و یا ارضاء کننده بنظر نیایند ولی لطفاً به مطالعۀ این بخش ادامه دهید تا ببینید مسیح چه ادعاهائی نمود.
"بیائید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران، و من شما را آرامی خواهم بخشید. یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتاده دل می باشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت زیرا یوغ من خفیف است و بار من سَبُک." (متی 28:11-30) "... من آمدم تا ایشان حیات یابند و آن را زیادتر حاصل کنند." (یوحنا 10:10) "... اگر کسی خواهد متابعت من کند، باید حود را انکار کرده و صلیب خود را برداشته از عقب من آید. زیرا هر کس بخواهد جان خود را برهاند آن را هلاک سازد. اما هر که جان خود را به خاطر من هلاک کند آن را دریابد." (متی 24:16-25) "در خداوند تَمّتُع ببر و او مسئلت دل تو را به تو خواهد داد." (مزمور 4:37)
این آیات به ما نشان می دهند که ما حّق انتخاب داریم. ما می توانیم با پیروی از خواسته های خود زندگی خود را به پیش ببریم که در این صورت زندگی تُهی و نامفهومی را تجربه خواهیم کرد، و یا اینکه با تمامی دل، خدا و ارادۀ او را بطلبیم که در آن صورت زندگی بامفهوم و پُرباری را تجربه خواهیم کرد که از آن راضی خواهیم بود. این آن چیزی است که خدای آفرینندۀ ما، با محبت و بهترین آرزوهای خویش برای خیریّت ما تدارک دیده است (یعنی یک زندگی پُرمعنا و اقناء شده؛ و نه صرفاً یک زندگی آسان و بی دردسر).
در خاتمه مایل هستم مثالی را که از یک شبان شنیده ام با شما در میان بگذارم. شخصی را در نظر بگیرید که هواخواه ورزش خاصی است و در پی آن است که مسابقۀ گروه مورد علاقۀ خود را حضوراً و بطور زنده ببیند. او می تواند با صرف پول کمی دورترین صندلی ورزشگاه را اشغال کند و یا اینکه با پرداخت مبلغی گزاف در اولین ردیف جای گیرد و همه چیز را از نزدیک مشاهده کند. زندگی مسیحی نیز اینگونه است. اگر می خواهید کارهای دست خدا را مشاهده کنید، نمی توانید فقط روز یکشنبه مسیحی باشید. این افراد برای مشاهدۀ اعمال خدا قیمتی پرداخت نمی کنند. اما آنانی که، چون یک شاگرد وقف شده به مسیح، از پیروی امیال نفسانی خود توبه کرده اند تا اهداف مقدس الهی را دنبال کنند، حاضر شده اند تا قیمت گزافی (تسلیم کامل به مسیح و به ارادۀ او) را بپردازند. اینها اعمال اعجازانگیز خدا را در زندگی خود خواهند دید. در نهایت آنها می توانند با خودشان، با هم نوعشان، و با خدای آفرینندۀ خود بدون هیچ پشیمانی روبرو شوند. آیا شما این قیمت را پرداخت کرده اید؟ آیا مایلید این قیمت را بپردازید؟ اگر اینچنین است، مطمئن باشید که به زندگی بامعنا و سرشار رسیده اید.
امین حکمت آرا
Saturday, April 25, 2015
Thursday, April 23, 2015
Sunday, April 19, 2015
این کلیپ خیلی زیباست و زیاد وقتتونو نمیگیره حتما ببینید. یوحنا فصل ۳ ۱۶ زیرا خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد
یوحنا فصل ۳
۱۶ زیرا خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابدFriday, April 17, 2015
Sunday, April 12, 2015
Friday, April 10, 2015
تثلیث (آیا اساساً انسان قادر است وجود خالق خود را دقیقاً ادراک کند؟)یک خدا هست، پسر در آغوش اوست و ...
ثلیث شاید بحثانگیزترین موضوع مسیحیت باشد. مسیحیان آن را درست درک نمیکنند و غیرمسیحیان به آن حمله میکنند. مسیحیان میگویند که تثلیث را باید با دل درک کرد نه با عقل و غیرمسیحیان آن را خلاف عقل و منطق میدانند. بعضی از مسیحیان برای درک آن و اثباتش به دیگران، متوسل به توضیحات ریاضی و اَشکال هندسی و تشریحات علمی میشوند.
آیا اعتقاد به واحد بودنِ خدا مسألهای را در خصوص ذات خدا حل میکند؟
اساساً چرا باید چنین مُعضلی مطرح باشد که برای اثباتش لازم باشد اینقدر تلاش کرد؟ چرا باید ثابت کرد که سه شخصیت یا سه اُقنومِ تثلیث یک خدای “واحد” را تشکیل میدهد؟ مگر اعتقاد به واحد بودنِ خدا مسألهای را در خصوص ذات خدا حل میکند؟ یعنی اگر ثابت شد که خدا از لحاظ عددی “یکی” است، همه چیز دربارۀ او قابل درک میشود؟! تازه ممکن است کسی بپرسد یکتا بودن خدا یعنی چه؟ مثلاً اگر کسی بگوید “فلان کس یگانه و یکتاست”، همه مسائل در خصوص او حل شده است؟ آیا “یکتا بودنِ فلان کس” به این معنی است که او یک تکه گوشت بهصورت “توپ” است و در درون خودش هیچ تقسیمبندی و اعضای مختلف ندارد؟!
این سؤالات بهخودی خود، مسأله را روشن میسازد. وقتی میگوییم فلان کس یکتاست یا یکی است، طبیعی است که منظورمان این نیست که وجود آن شخص فاقد دست و پا و اندامها و اعضای مختلف است، بلکه منظور این است که او دارای “اراده” و “هویت” واحد است و نظیر او نیست؛ یعنی اینکه تمام اندامها و اعضای او در یک مسیر و در جهت تحقق یک هدف فعالیت میکنند. همین امر در خصوص خدا نیز صادق است.
آیا اساساً انسان قادر است وجود خالق خود را دقیقاً ادراک کند؟
اما در اینجا یک سؤال دیگر مطرح میشود. آیا تصور میکنید اساساً مغز ۱۴۰۰ گرمی انسان، و تفکر و درک محدود او، قادر است وجود خالق خود را ادراک کند؟ تا چه برسد به اینکه آن را “بهدرستی” و با “دقت علمی” تعریف و توصیف کند؟ آیا یک پشه میتواند به وجود انسان آگاهی و شعور داشته باشد و بعد هم بتواند آن را برای سایر پشهها توصیف و تشریح کند؟
انسان هیچگاه نخواهد توانست به چگونگی و ماهیت وجود خالق خود وقوف و آگاهی بیابد. اما خالقْ خود را تا آنجا که برای درک انسان مقدور بوده، شناسانده است. همانطور که یک شخص بالغ به هنگام توضیح یک مطلب پیچیده به یک کودک، میکوشد موضوع را در چارچوب درک و فهم طفل و در قالب کلمات قابلِ درک او تشریح کند، خدا نیز در مورد بشر همین شیوه را بهکار برد. کلمات و اصطلاحاتی که خداوند در کتابمقدس برای معرفی خود بهکار برده، الزاماً دقیقاً عین ماهیت او را بر ما آشکار نمیکند. ما فقط “سایهای” از وجود مبارک او را میتوانیم بشناسیم. مهمتر از همه، باید این واقعیت را بپذیریم که آگاهی ما از وجود خدا بسیار محدود است. او فقط آن مقدار از وجود خود را بر ما آشکار فرموده که ما قادر به درکش بودیم و لازم بود بدانیم.
اما جالب اینجاست که کلمه یا اصطلاح “تثلیث” اساساً در کتابمقدس بهکار برده نشده است. کلمۀ یونانی مترادف با تثلیث، اولین بار توسط تئوفیلوس، اسقف انطاکیه، بهکار برده شد. هدف او این بود که خدا را آنطور که در کتابمقدس معرفی شده، به فیلسوفانِ بتپرست بشناساند. در نتیجه، طبیعی است که سعی ما نباید این باشد که اصطلاح “تثلیث” را درک یا تشریح کنیم، بلکه باید تعلیم کتابمقدس را دربارۀ ذات و وجود خدا درک کنیم. باید به تمام قسمتهای کتابمقدس رجوع کنیم تا ببینیم راجع به خالق چه میگوید.
پسر یگانه در آغوش پدر
آنچه که از کتابمقدس بهروشنی استنباط میشود، وجودِ یک خدای آفریدگار است. این آفریدگار، یکتاست و شریک و همتا ندارد. در کتاب آسمانی تصریح شده که این خدا برای انسان “نادیدنی” است. اما در عهدعتیق اشاراتی هست که بعضی از انسانها، صورت و شباهتی از “همین” خدای نادیدنی را دیدهاند. از این بخشها از عهدعتیق روشن است که گرچه “آن”خدای نادیده در مکان بلند خود در آسمان قرار دارد، صورتی قابل رؤیت از او بر بشر ظاهر شده و با او سخن گفته است، در عین حال که این صورتِ قابلِ رؤیت، همذات با آن وجودِ نادیدنی میباشد.
اما در عهدجدید این مسأله بسیار روشن و واضح میگردد. از انجیل یوحنا باب اول، آیات ۱ تا ۱۸ روشن است که وجودِ متبارکی هست بهنام “پدر”. در آغوش این “پدر” وجود دیگری هست بهنام “پسر یگانه” (آیۀ ۱۸). همانطور که هر فرزندی از ژن والدین خود میباشد و همۀ خصوصیات فیزیکی و روانی آنان را به ارث میبرد، این “پسر یگانه” نیز تمام خصوصیات “پدر” را به ارث برده است و در اصطلاح الهیاتی، “همذات” با اوست. پدر و پسر از یک ذات هستند؛ یعنی هر دو به یک اندازه از ذات الهی برخوردار هستند. بهعلاوه، طبق همین آیۀ ۱۸، میدانیم که این “پسر یگانه” وظیفه داشته که آن “خدای نادیده” را بر بشر آشکار سازد.
اما از همین آیۀ ۱۸ یک نکتۀ مهمِ دیگری در خصوص تثلیث کشف میکنیم. در این آیه آمده که «پسر یگانه در آغوش پدر است». این عبارت کاملاً روشن میسازد که پدر و پسر از نظر عددی دو نیستند، بلکه یک هستند. پسر در آغوش پدر است، یعنی جزئی از وجود اوست، در اوست، و از او جدا نیست. گرچه از یکدیگر متمایز و قابل تشخیص هستند، اما دو نیستند، کمااینکه خداوند ما نیز خود فرمود که «من و پدر یک هستیم»، و یا جای دیگر فرمود: «من در پدر هستم و پدر در من است» (یوحنا ۱۴:۱۱).
در رساله به عبرانیان نیز به ذات الهی اشاره میکند و میفرماید: «آن پسر فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست و کائنات را با کلام پر قدرت خود نگه میدارد…» (عبرانیان ۱:۳، انجیل شریف). پسر فروغ جلال خداست، یعنی اشعه و درخشش جلال خداست. همانطور که اشعه و نور خورشید از خورشید جدا نیست، پسر نیز از پدر جدا نیست. درضمن میفرماید که پسرْ مظهرِ کاملِ وجودِ خداست؛ یعنی هرچه که خدا بود، او نیز بود.
همین آیه و نیز آیات ۱ تا ۳ از باب اول انجیل یوحنا به یک نکتۀ دیگر درباره خدای پدر و پسر اشاره میکنند. و آن این است که پسر از جانب خدای پدر، عامل آفرینش بوده است. بهعبارت دیگر، خدای پدر، این فکر کل، طرح آفرینش را ریخته، و پسر از جانب او این طرح را اجرا کرده است.
این “پسر یگانه” که فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست، در مقطعِ خاصی از زمان، از “آغوش پدر” به این جهان آمد، “جسم گردید” و برای مدتی معین «میان ما ساکن شد» (یوحنا ۱:۱۴) تا «پس از آنکه آدمیان را از گناهانشان پاگ گردانید، در عالم بالا در دست راست حضرت اعلی نشست»(عبرانیان ۱:۳).
درواقع، عیسی، پسر یگانۀ پدر، برای مدتی از آغوش پدر جدا شد، به این جهان آمد و باز جهان را گذارد و به آغوش پدر بازگشت. در همه حال، حتی زمانی که پسر یگانه در جسم، در این جهان بود، خدای پدر، این فکر کل، در آسمان بر کرسی اقتدار نشسته بود و همه چیز را تحت کنترل داشت.
حال، اگر به این شکل به مسألۀ تثلیث و پسر خدا بودنِ عیسی بنگریم، مسأله کمی سادهتر از اثبات فلسفی خودِ تثلیث میگردد. یک خدا هست، پسر در آغوش اوست و روحالقدس نیز روح اوست، همانگونه که روح انسان چیزی جدا از وجود او نیست. پس سه خدا وجود ندارد. پدر و پسر و روحالقدس هر سه، وجودِ یک خدای واحد را تشکیل میدهند.
امین حکمت آرا
Thursday, April 9, 2015
کلیسا:پولس رسول در رساله به غلاطیان باب ۲ آیه ۲۰ مینویسد: «با مسیح مصلوب شدهام ولی زندگی میکنم، لیکن نه من بعد از این، بلکه مسیح در من زندگی میکند.
کلیسا
پولس رسول در رساله به غلاطیان باب ۲ آیه ۲۰ مینویسد: «با مسیح مصلوب شدهام ولی زندگی میکنم، لیکن نه من بعد از این، بلکه مسیح
در من زندگی میکند.»
پولس رسول در این آیه نه از یک آموزه بلکه از تجربهای شگرف سخن میگوید که هر لحظه با آن زندگی میکند. وی حیاتی بجز حیات مسیح ندارد؛ زندگی او نه در حکم تداوم زندگی سولس طرسوسی بلکه به معنای تداوم زندگی عیسای ناصری است. در واقع سولس طرسوسی با مسیح بر صلیب جلجتا جان سپرده است تا عیسای ناصری قیام کرده در وجود او زندگی کند. پس پولس رسول خود را کسی میدانست که حیات و زندگی مسیح در او آشکار شده است و وجود او تجلیگاه حیات مسیح است.
او در جایی دیگر اشاره میکند که مرگ خداوند را نیز در وجود خویش ظاهر میسازد. برای او تلاش هر روزهاش در اعلام انجیل عیسی مسیح، به معنای آشکار نمودن مرگ مسیح بود، تلاشی که پیوسته با مخالفتهای شدید دشمنان و به خطر انداختن جانش همراه بود و انکار نفس هر روزه را به همراه داشت. وی به تمامیت وجود خویش چنین مینگرد: «دائماً به خاطر عیسی به موت سپرده میشویم تا حیات عیسی نیز در جسد فانی ما پدید آید» (دوم قرنتیان ۴:۱۰). تمام تلاش و هم و غم پولس این است که «او را و قوت قیامت وی را و شراکت در رنجهای وی را بشناسم و با موت او مشابه گردم» (فیلیپیان ۳:۱۰). پولس رسول هر روزه مرگ و قیام مسیح را تجربه میکرد و وجود او عرصهای برای تجلی موت و رستاخیز خداوندش مسیح بود.
آری مسیح پولس را بهدست آورده بود تا خویشتن را در او متجلی سازد. به همین دلیل مسیح جان خود را برای کلیسایش فدا کرده است و آن را از برای خویشتن خریده است تا آن را به مکانی برای تجلی خویشتن تبدیل نماید. در واقع کلیسا مکانی است که مسیح در آن مرگ و رستاخیز خود را متجلی میسازد؛ مکانی است که حیات خود را در آن آشکار میکند. کلیسا حیاتی جدا از حیات خداوندش مسیح ندارد. او سر کلیسای خود است و بدن وی تنها به حیاتی که از سر جاری میشود، زنده است.
اما مسیح در کلیسا اهداف دیگری را نیز متجلی میسازد.
کلیسا مکانی است که مسیح محبت خود را در آن ظاهر میکند. مسیح به شاگردان خود گفت: «به همین همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبت یکدیگر را داشته باشید» (یوحنا ۱۳:۳۵). کلیسا مکانی است که اعضای آن با محبت مسیح یکدیگر را محبت میکنند. همانگونه که مسیح دیگران را محبت نمود، ایشان نیز با زندگی و اعمال خود محبت مسیح را به جهان گمگشتهای میبرند که تنها با چنین محبتی میتواند نجات یابد.
کلیسا مکانی است که مسیح قوت خود را در آن ظاهر میکند. مسیح به کلیسا قدرت بخشیده است تا بر گناه، بیماری، ارواح شریر و همه نیروهای تاریکی غلبه کند. به کلیسا این قدرت داده شده است تا مرزهای ملکوت تاریکی را در نوردد و ملکوت خدا را گسترش دهد. کلیسا همۀ این اعمال را صرفاً توسط قدرت مسیح انجام میدهد. بدون عملکرد قوت مسیح انجام هیچیک از این امور ممکن نیست.
کلیسا مکانی است که مسیح قدوسیت خود را در آن ظاهر میکند. اگر کلیسا هر روزه صلیب خود را برداشته، او را پیروی کند، و خود را بهعنوان قربانی زنده به خدا تقدیم نماید، و تا پای جان از ارزشهای الهی دفاع کند، به مکانی تبدیل میشود که مسیح قدوسیت خود را در آن ظاهر میسازد.
کلیسا مکانی است که مسیح کلام خود را در آن ظاهر میکند. هرگاه کلیسا به هر قیمتی کلام مسیح را اطاعت کند و به آن امین و وفادار باقی بماند، و کلام او را برافراشته و در هر شرایطی آن را اعلام کند، و در مورد حمزه یا نقطهای از کلام او تخفیف ندهد، به مکانی تبدیل میشود که مسیح کلام خود را در آن ظاهر میکند.
کلیسا مکانی است که مسیح الوهیت و انسانیت خود را در آن ظاهر میکند. همانگونه که در زندگی عیسی مسیح شاهد همزیستی و وجود همزمان و گسستناپذیر طبیعت الهی و طبیعت انسانی هستیم، کلیسا نیز مکانی است که در آن بواسطۀ عملکرد قدرتمند مسیح، میتوانیم حضور و وجودِ همزمان عنصر الهی و انسانی و پیوند گسستناپذیر و تفکیکناشدنیشان را مشاهده کنیم، زیرا کلیسا از یک سو ظاهرکنندۀ صفات الهی مسیح است، و از سوی دیگر از انسانهایی تشکیل شده که دارای خصائل و ویژگیهای انسانی و خاکی هستند.
پس کلیسا هنگامی میتواند حقیقتاً کلیسای زندۀ مسیح باشد که تجلیگاه او باشد و در آن حیات مسیح، مرگ و رستاخیز او، محبت او، قوت او، قدوسیت او، کلام او، و الوهیت و انسانیت او ظاهر گردد. پولس رسول جان کلام را در رسالهاش به کلیسای کولسی بدین شکل بیان میکند: «که خدا اراده نمود تا بشناساند که چیست دولت جلال این سر در میان امتها که آن مسیح در شما و امید جلال است» (کولسیان ۱:۲۷). کلیسایی که تجلیگاه مسیح نباشد کلیسا نیست و به تشکیلاتی انسانی تبدیل میشود که هرگز قادر نخواهد بود رسالتی را که برای آن مقرر شده بجا آورد.
اما دنیا نمیتواند کلیسایی را تحمل کند که تجلیگاه مسیح است و او را ظاهر میکند. دنیا چنین کلیسایی را مصلوب میسازد. اما دنیا کلیسایی را که تجلیگاه مسیح نیست براحتی تحمل میکند و مشکلی برای آن بوجود نمیآورد. حقیقتاً ما در کجا ایستادهایم؟ آیا کلیسای ما تجلیگاه مسیح و حیات او است؟ اگر چنین نیست، برای تغییر شرایط کلیسایمان چه کاری انجام دادهایم؟ آیا وجودِ خود ما تجلیگاه حیات مسیح است؟ آیا میتوانیم مانند پولس ادعا کنیم که نه ما بلکه این مسیح است که در ما زندگی میکند؟ خداوند زندۀ ما هر چه لازم بود انجام داده است تا کلیسایی مجید و قدوس پدید آورد که تجلیگاه وی باشد. از آنجایی که وی سر بدن یعنی کلیسا است، حیات الهی او پیوسته بسوی بدن وی جاری است. اما آیا ما پذیرای این حیات هستیم؟ یا اینکه عضوی مرده از این بدن هستیم که حیات الهی را از دست دادهایم و مانع از جاری شدن این حیات به دیگر اعضای بدنیم؟
خداوند کلیسای خود را متبارک گرداند.
امین حکمت آرا
Monday, April 6, 2015
مشارکت مسیحی
داود نبی در مزمور۱۶:۳ اینطور میفرماید: «و اما مقدسانی که در زمیناند و فاضلان، تمامی خوشی من در ایشان است». این یک نمونه از طرز تفکری است که یک شخص میتواند نسبت به دیگران داشته باشد. اما بدون تردید میتوان گفت که زیباترین نوع مشارکت در رابطه بین سه اقنوم تثلیث اقدس یعنی پدر، پسر و روحالقدس وجود دارد.
ما در کلام خدا یگانگی تثلیث را در دگرمحوری پدر، پسر و روحالقدس میبینیم. پدر پسر را دوست دارد و همه چیز را به او داده است «یوحنا ۳:۳۵». پسر همیشه کارهای پسندیده پدر را بجا میآورد «یوحنا ۸:۲۹». روحالقدس چیزهای زیادی از پسر گرفته و به ما نشان میدهد «یوحنا ۱۶:۱۴».
این یگانگی و مشارکت جلال الهی، سرمشق مشارکت یک ایماندار با خدا و دیگر ایمانداران مسیحی میباشد. مشارکت مسیحی بر خودمحوری بنا نشده است بلکه بر اصل تقدس و محبت که یک ایماندار نسبت به خدا و دیگران دارد.
متأسفانه ما در کتاب پیدایش ملاحظه میکنیم که مشارکت انسان با خدا و همنوع خود بوسیله گناه از بین رفت ولی خدا نسبت به این موضوع بیتفاوت نبود و عاقبت توسط خون پسرش عیسیمسیح دیوار جدایی را برداشت و مصالحه را پدید آورد.
«اگر گوییم که با وی شراکت داریم در حالیکه در ظلمت سلوک مینماییم دروغ میگوییم و به راستی عمل نمیکنیم لکن اگر در نور
سلوک مینماییم چنانکه او در نور است با یکدیگر شراکت داریم و خون پسر او عیسیمسیح ما را از هر گناه آزاد میسازد» (رساله اول یوحنا۱:۶و۷).
بدیهی است که در روابط انسانی برخوردها و خطاهایی بوجود میآید. در اینجاست که احتیاج به بخشیدهشدن و بخشیدن هست. خون پسر او ما را از هر گناه (هر گناهی که نسبت به دیگران ممکن است انجام دهیم) پاک میسازد تا مشارکت با خدا و یکدیگر ادامه یابد. بسیاری مواقع افرادی از کلیسا دور شده و یا گاهگاهی در جمع ایمانداران حاضر میشوند، نظر آنان این است که اشکالی ندارد که از مشارکت یا کلیسا دور باشیم، مهم این است که هر جا و در هر شرایطی ایمان خود را به مسیح حفظ نماییم. تلاش ما بیشتر روی این متمرکز است که رابطۀ عمودی خود را با آسمان حفظ نماییم.
اینگونه نظرات و تعبیرها ممکن است در نگاه اول بسیار جالب و شنیدنی بنظر برسند و نشان از ایمانی دهد که در انزوا نیز میتواند رشد و بقای خود را حفظ کند ولی همچنانکه در بالا اشاره شد با یگانه مرجع ایمان ما یعنی کلام مکتوب خدا در تضاد است.
در عهد جدید ایمانداران اعضای بدن مسیح هستند. خدا هر یک از ما را در این بدن قرار داده است. بدن مسیح جدا و منفرد از هم نیست بلکه اعضاء در یک ارتباط جمعی قرار داده شدهاند.
کلام خدا ما را به مشارکت با خود و با همدیگر فرا خوانده است. داشتن مشارکت نزدیک با خدا نمیتواند مشارکت با دیگران را از صحنه حذف نماید. داشتن مشارکت واقعی مسیحی با دیگران در سایه ارتباط حقیقی با خداوند عملی میگردد. کسی که با خدا مشارکت حقیقی دارد همیشه در اشتیاق مشارکت با کسانی است که خدا را دوست دارند.
ما امروز در دنیایی زندگی میکنیم که روبرویمان ایستاده است و ما باید برخلاف جریان آب این دنیا شنا کنیم. کلام خدا در پطرس باب ۵ آیه ۸میفرماید: «هشیار و بیدار باشید زیرا که دشمن شما ابلیس مانند شیر غران گردش میکند و کسی را میطلبد تا ببلعد». این دشمن زمانی که ما تنها و دور از مشارکت با دیگران هستیم بهتر میتواند به ما حمله کند. مشارکت به ما قدرت بیشتری در رویارویی با دشمن عطا میکند. یکی از حربههای شیطان نیز همین است که ایمانداران را از کلیسا و مشارکت دور نماید تا بهتر بتواند او را تضعیف نموده و از پا درآورد.
فراموش نکنیم که همه چیز در همان دو حکم بزرگ عیسی مسیح خلاصه گردیده است، وقتی که فرمود: « خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود محبت نما و همسایه خود را مثل نفس خود».
براستی که انسان چگونه قادر است در تنهایی دیگران را محبت نماید؟ تا مشارکت و ارتباطی در میان نباشد نمیتوان محبتی را ابراز و عرضه نمود. زمانی که در بین شاگردان عیسی محبت برقرار بود دیگران میتوانستند بدانند که آنان شاگردان عیسی هستند.
به تجربه دیده شده که متأسفانه ایماندارانی که از مشارکتها دور شده و خواستهاند در تنهایی ایمان خود را حفظ نمایند با مشکلات زیادی روبرو شده و پس از مدتی سرد و بیثمر شده ، از ایمان دور شدهاند.
باشد که هر روز این حقیقت عالی را مد نظر داشته باشیم که نباید اهمیت مشارکت واقعی مسیحی را فراموش نماییم. کلام خدا در عبرانیان ۱۰:۲۵میفرماید: «از با هم آمدن در جماعت غافل نشویم چنانکه بعضی را عادت است، بلکه یکدیگر را نصیحت کنیم و زیادتر به اندازهای که میبینید که آن روز نزدیک میشود».
امین حکمت آرا
امین حکمت آرا
Subscribe to:
Posts (Atom)