Monday, April 22, 2013

مسیحیت در ایران باستان ( بخش دوم )


مسیحیت در ایران باستان ( بخش دوم ) - دکتر بزرگمهر وزیری
اواخر دوران شاهنشاهی ساسانی از بسیاری جهات قابل توجه است. جامعۀ ایرانی در آن زمان به راستی آکنده از تضادها و چالش های بزرگ بود. ثروت و قدرت بیکران امپراتوری از یک سو مایۀ آزمندی و حسادت کشورهای همسایه بود و از سوی دیگر اختلاف طبقاتی بسیار شدید در درون جامعۀ ایرانی ، نفوذ و قدرت بی حساب موبدان زرتشتی و حضور مکتب های گوناگون فلسفی و باورهای دینی دیگر که خواهان دگرگون کردن جامعۀ به شدت طبقاتی و متعصب ایران بود ، جامعۀ ایرانی را از درون شکننده کرده بود. ولی هرگونه دگرگونی و نوآوری که نفوذ موبدان و اربابان بزرگ را تهدید می کرد. با خشونت بسیار سرکوب می شد و برای دستیابی به این منظور ، موبدان و مالکان بزرگ حتی از به چالش کشیدن قدرت شاهنشاه نیز خودداری نمی کردند. زد و بند های درباری و فساد فزایندۀ درون دربار و دستگاه اشرافی همه و همه نشانه های یک امپراتوری بزرگ و بیمار بود.
واقعیت این است که شماری از پادشاهان ساسانی همچون یزدگرد یکم و قباد به لزوم انجام اصلاحات بنیادی در جامعۀ ایرانی پی برده بودند ولی نفوذ بیش از اندارۀ مالکان بزرک و همچنین موبدان و هیربدان که خود نیز در شمار مالکان بزرگ بودند مانع از انجام این اصلاحات می شد. و سرانجام نیز همین کارشکنی ها زمینۀ تاریخی برای شکست ایرانیان از عرب ها را فراهم کرد.
هرمزد چهارم فرزند انوشیروان و پدر خسروپرویز به مسیحیان نسطوری توجه ویژه ای داشت و گویا این سبب شده بود تا موبدان و هیربدان زرتشتی از وی برنجند . نزدیکی روابط هرمزد چهارم با مسیحیان تا انجا پیش رفت که وی در سال 585 میلادی اجازه داد تا شورای اسقف ها ی مسیحی در ایران برگزار شود و از این روست که پذیرۀ پایانی این شورا از هرمزد چهارم به عنوان شاهنشاهی نیکوکار ، پیروزمند ، آشتی پذیر و انسان دوست نام می برد . شاید ماجرای زهردادن به موبدان موبد که در شاهنامه آمده و در زیر به آن اشاره خواهیم کرد ، نشانۀ ترس هرمزد از نفوذ فزاینده روحانیون زرتشتی بوده است .
در شاهنامه آمده است که هرمزد نسبت به موبدان موبد بدگمان می شود و از این رو تصمیم می گیرد تا با خوراندن زهر او را از میان بردارد. چون موبدان موبد به پیشگاه هرمزد بار می یابد ، هرمزد او را مورد محبت قرار می دهد و می گوید تا از خوراکی که فرهم است ، بخورد . موبد که نسبت به شاه بدگمان است ، بهانه می آورد که سیر است و خوراک خورده است . هرمزد پافشاری کرده و با دست خود لقمه ای گرفته و می گوید دلم را نشکن و این لقمه را بخور .
چو آن کاسۀ زهر پیش آورید
نگه کرد موبد ، بدان بنگرید
بدان بیگمان دل پاک اوی
که زهر است بر کاسه تریاک اوی
چو هرمز نگه کرد لب را ببست
بدان کاسۀ زهر یازید دست
بدان سان که شاهان نوازش کنند
بدان بندگان نیز نازش کنند
چو یازید دست گرامی به خوان
از آن کاسه برداشت ، مغز استخوان
به موبد چنین گفت کای پاک مغز
تو را کردم این لقمۀ خوب و نغز
دهان باز کن تا خوری زین خورش
ازین پس چنین بایدت پرورش
بدو گفت موبد ، به جان و سرت
که جاوید بادا سر و افسرت
کزین نوشه خوردن نفرمائیم
به سیری رسیدم ، نیافزائیم
بدو گفت هرمز ، به خورشید و ماه
به پاکی روان جهاندار شاه
که بستانی این نوشه زانگشت من
بدین آرزو نشکنی پشت من
بدو گفت موبد که فرمان شاه
بیامد ، نماند مرا رای و راه
موبدان موبد در می یابد که چاره ای جز خوردن خوراک ندارد ، در حالی که می داند هرمزد در صدد زهر دادن به اوست . پس خوراک را می خورد و با تن زار و پیچان به خانه می رود و پادزهر می خواهد. از سوی دیگر هرمزد ، کسی را می فرستد تا از اثر زهر در موبد اطمینان یابد. موبد که فرستاده را می بیند ، اشک از دیدگانش روان می شود و به او می گوید که به هرمزد پیام دهد که بخت از او خواهد برگشت . در جهان بازپسین ، آن زمان که به طور برابر در پیشگاه داوری خداوند قرار گیریم ، من داد خود را از خدا خواهم گرفت . آنگاه می افزاید از این پس آسوده نخواهی خفت و سزای بدی را بدی خواه دید. فرستاده گریان به پیشگاه هرمزد باز می گردد و آنچه را که شنیده بود بازگو می کند . هرمزد از کار خویش پشیمان می شود ولی کار از کار گذشته و موبدان موبد می میرد. هرمزد پس از آن به خون ریزی های بیشتر دست می زند و بزرگانی را می کشد . پس از چند سال با خواندن پندی از پدرش ، به خود می آید و از خون ریزی دست بر می دارد. به هر حال دوران هرمزد چهارم ، دورانی سخت است . به روایت شاهنامه، مادر هرمزد چهارم دختر پادشاه چین است و یکی از سرداران ایران به نام بهرام آذرمهان که به فرمان هرمزد کشته می شود . این موضوع را پیش از کشته شده به وی یادآور می گردد.
بدو گفت بهرام ، کای ترک زاد
به خون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی ، نه از کیقباد
که کسری تو را تاج بر سر نهاد
آن چنان که در تاریخ طبری آمده ، سلوك هرمزد با مسيحيان و سختگيرى او با اشراف و روحانيان موجب شد كه هيربدان؛ يعنى روحانيان زر ت شتى، نامه اى به هرمزد نوشتند و از او خواستند كه به ترسايان بتازد، هرمز د نوشت: چنان كه تخت پادشاهى ما تنها به دو پايه پيشين و بى دو پايه پسين باز نايستد، پادشاهى ما نيز با تباه ساختن ترسايان و پيروان كيش هاى ديگر به جز كيش ما، استوار و پايدار نباشد. پس دست از ترسايان كوتاه كنيد و ب ه كارهاى نيك روى آوريد تا ترسايان و پيروان كيش هاى ديگر آن را ببينند و شما را بر آن بستايند و از جان، هواخواه كيش شما باشند.
بر پایۀ قوانین ایران زمان ساسانی کیفر بیرون شدن از آئین مزدائی (زرتشتی) مرگ بود. درست مانند آنچه که امروز در اسلام برقرار است . واژه هائی چون " مفسد فی الارض" و " محارب با خدا "که امروز در رژیم اسلامی به کار می رود ترجمۀ دقیق" آلوده کنندۀ زمین" و " جنگ کننده با اهورامزدا" است که از دوران ساسانی وام گرفته شده است .
سرانجام کار هرمزد آن است که سپاهیان از وی بر می گردند و دو تن از فرماندهان وی به نام گُستَهم و بندوی او را کور می کنند.
چو تاج از سر شاه برداشتند
ز تختش نگونسار برکاشتند
نهادند پس داغ بر چشم شاه
شد آنگاه چون شمع رخشان سیاه
ورا همچنین زنده بگذاشتند
ز گنج آنچه بُد ، پاک برداشتند.
گستهم و بندوی سپس به خسروپرویز پسر هرمزد پیغام می دهند که ستمگری هرمزد سبب شورش و نافرمانی ما شد . اگر تو پیمان بندی که با دادگری و انصاف پادشاهی کنی . ما فرمان تو را پذیرائیم . خسرو پیمان می بندد که روشی دیگر پیش گیرد و از ستمگری های پدر پوزش می خواهد.
شخصیت خسرو پرویز از بسیاری جهات یک قابل توجه و بررسی است. پادشاهی که زندگی او از شکست ها و پیروزی های بزرگ آکنده بود . در اوج پیروزی های نظامی خسروپرویز ، مرزهای شاهنشاهی ایران ، حتی از دوران هخامنشیان نیز فراتر رفت . از سوی دیگر زندگی افسانه ای او ، ماجراهای عشقی و ماجراجوئی های نظامی او که پس از گذشت سده ها هنوز اندیشۀ شاعری چون نظامی گنجوی را به خود مشغول می دارد تا مثنوی عاشقانه خسرو شیرین را بسراید.
بسیاری از تاریخ نویسان نوشته اند که خسروپرویز به آئین ترسایان گرایش داشته و حتی برخی اورا مسیحی دانسته اند ولی گروهی دیگر این ادعا را رد کرده اند ، فردوسی نیز مسیحی شدن خسرپرویز را درست نمی داند . واقعیت این است که حتی اگر خسروپرویز در دل خود نیز مسیحی بود ، به عنوان شاهنشاه ایران نمی توانست آن را بر زبان بیاورد.
نمائی از طاق بستان در کرمانشاه . در بخش بالائی تصویر خسرپرویز در میانه دیده می شود . در بخش زیرین ، خسرپرویز سوار بر اسب و با زره و سپر و نیزه نشان داده شده است.
داستان دو همسر مسیحی خسروپرویز ، یعنی شیرین و مریم دختر موریس قیصر روم نیز بخش هائی از تاریخ ایران در بر گرفته است . اگرچه برخی تاریخ نویسان این دو یعنی شیرین و مریم را یک تن می دانند. ولی در داستان های ایرانی ، شیرین برادرزادۀ �مهین بانو� شهبانوی ارمنستان است و مریم دختر قیصر روم.
خسروپرویز در آغاز پادشاهی خویش از سوی سردارانی چون بهرام چوبینه به چالش کشیده می شود. بهرام چوبینه از نژاد اشکانیان، سرداری بزرگ است که پس از تحقیر از سوی هرمزد و شورش بر علیه او، در زمان خسروپرویز نه‌ماهی بر تخت سلطنت می‌نشیند، تا اینکه خسرو قیصر روم � موریس� را به کمک می‌طلبد و با یاری گرفتن از وی پادشاهی از دست رفته را بازمی‌یابد. بهرام چوبینه به چین پناهنده شده و پس از چندسالی در آنجا کشته می‌شود
در روند پناهنده شدن خسروپرویز به روم ، شاهنامه فردوسی آگاهی های بسیاری از رواج آئین مسیح در ایران در دسترس خواننده قرار می دهد. فردوسی شرح می دهد که چگونه خسرو به یک پرستشگاه مسیحی می رسد که آن را � یزدان سرای� می خواند ، در این یزدان سرای ، سِکوبا (اسقف) و مطران به خسروپرویز خوشامد می گویند . آنها به وی می گویند که خوراکی جز فطیر و ترۀ جویباران ( احتمالاً همان بولاغ اوتی یا آب تره است ) نداریم . خسرو و همراهانش از اسب پیاده می شوند و همراه با سکوبا و مطران بر سر سفره می نشینند . خسرو به رسم زرتشتیان نیایش پیش از غذا خوردن (باژ) را به جای می آورد و سپس از سکوبا می پرسد آیا شراب دارد یا نه ؟ سکوبا می گوید شراب خرما داریم که در تابستان آن را انداخته ایم و اکنون سرخ رنگ و آماده است. خسروپرویز سه جام می همراه با نان کشکین می خورد و به خواب می رود. این رویداد نشان می دهد که روابط خسروپرویز با مسیحیان و همچنین مسیحیان با او بسیار صمیمانه و بی تعصب بوده است . همین ماجرا از زبان فردوسی می خوانیم:
چو بهرام رفت اندر ایوان شاه
گزین کرد از آن لشگر کینه خواه
زره دار و شمشیرزن شش هزار
بِدان تا شوند از پس شهریار
چنین لشگر نامبردار و گُرد
به بهرام پور سیاوش سپرد
وز آن روی خسرو بیابان گرفت
همی از بَد دشمنان جان گرفت
چنین تا به پیش رباطی رسید
سرتیغ دیوار او ناپدید
کجا خواندندیش یزدان سرای
پرستشگهی بود فرخنده جای
نشستنگه سوگواران بدی
بدو در سِکوبا و مطران شدی
چنین گفت خسرو به یزدان پرست
که از خوردنی چیست ایدر به دست
سکوبا بدو گفت کای نامدار
فطیرست با ترّۀ جویبار
گر ایدون که شاید بدین سان خورش
مبادت جز از توشه این پرورش
ز اسب اندر آمد سبک شهریار
همان آن که بودند با او سوار
جهانجوی با این دو خسروپرست
گرفت از پی باژ ، بَرسُم به دست
نشستند بر نرم ریگ کبود
به اِشتاب خوردند آنچه که بود
چنین گفت پس با سکوبا که مِی
نداری تو ای پیر فرخنده پی
بدو گفت ما می ز خرما کنیم
به تَمّوز هنگام گرما کنیم
کنون هست لختی چو روشن گلاب
به سرخی چو بیجاده در آفتاب
هم آنگه بیاورد جامی نبید
که شد رنگ خورشید زو ناپدید
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام
می و نان کشکین که دارد بنام
چو مغزش شد از بادۀ سرخ گرم
به ناگه بخفت از بر ریگ نرم

سپاهیان بهرام چوبینه به دنبال خسروپرویز می آیند و پس از ماجراهای بسیار ، خسرو می گریزد . در جریان پناهندگی خسرو ، به روم ، راهبان مسیحی بارها او را یاری می دهند . در راه به شهری می رسد به نام �اوریغ� ، در بیراهه ، دیری را می بیند و آواز راهبان را می شنود . خود را به دیر می رساند و بی آن که خود را بشناساند ، راهب مسیحی به او می گوید تو بی گمان خسرو هستی . خسرپرویز می گوید من یکی از سربازان سپاه ایران هستم، پیامی دارم که باید به نزد قیصر برم ، به من بگوی که آیا این رفتن من به نیک فرجامی خواهد بود ؟ راهب مسیحی به او می گوید: در دین تو دروغگوئی روا نیست . تو رنج بسیار برده ای و از یکی از بندگان خود گریخته ای . خسروپرویز در شگفت شده و از راهب پوزش می خواهد . راهب به وی می گوید : از آمدنت شاد و گستاخ باش ، یزدان تو را بی نیاز خواهد کرد. قیصر به تو سپاه خواهد داد و دخترش را نیز به زنی خواهی گرفت و دشمن خود را نیز شکست خواهی داد. شرح ماجرا را از زبان فردوسی می خوانیم :

که �اوریغ� بُد نام آن شارسان
بدو در چلیپا و بیمارسان
به بیراه پیدا یکی دِیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود
به نزدیک دیر آمد آواز داد
که کردار تو جز پرستش مباد
گر از دِیر دیرینه آئی فرود
ز نیکی دهش باد بر تو درود
پرستنده چون دید ، بردش نماز
سخن گفت با او زمانی دراز
بدو گفت : خسرو توئی بیگمان
ز تخت پدر گشته ناشادمان
ز دست یکی بدکنش بنده ای
پلید و مَنشفَش پرستنده ای
چو گفتار راهب بی اندازه گشت
دل خسرو از مهر او تازه گشت
ز گفتار او در شگفتی بماند
برو بر جهان آفرین را بخواند
ز پشت سَمندش بیازید دست
بپرسیدن مرد یزدان پرست
یکی آزمون را بدو گفت شاه
که من کهتری ام ز ایران سپاه
پیامی همی نزد قیصر برم
چو پاسخ دهد نزد مهتر برم
گر این رفتن من همایون بُوَد
نگه کن که فرجام من چون بُوَد
بدو گفت راهب که چونین مگوی
تو شاهی مکن، خویشتن شاه جوی
چو دیدمت گفتم سراسر سخن
مرا هر زمان آزمایش مکن
نباید دروغ ایچ گفت در دین تو
نه کژّی بُوَد راه و آئین تو
بسی رنج بردی و آویختی
سرانجام از آن بنده بگریختی
زگفتار او ماند خسرو در شگفت
چو شرم آمدش ، پوزش اندرگرفت
بدو گفت راهب که پوزش مکن
بپرس از من از بودنی ها سخن
بدین آمدن شاد و گستاخ باش
جهان را یکی بارور شاخ باش
که یزدان تو را بی نیازی دهد
بلند اختر و سرفرازی دهد
ز قیصر بیابی سَلیح و سپاه
یکی دختری از در تاج و گاه
چو با بندگان کارزارت بُوَد
جهاندار بیدار یارت بُوَد 

مسیحیت در ایران باستان ( بخش یکم )


مسیحیت در ایران باستان ( بخش یکم ) - دکتر بزرگمهر وزیری
سرزمین ایران از دیرباز زادگاه و گذرگاه باورها و جهان بینی های بسیار بوده است . بسیاری از این باورها به شکل دین های رسمی و سازمان یافته شکل گرفتند و گروهی دیگر در چارچوب اندیشه های سیّال و چندان تعریف نشده زاده شده و به زندگی خود ادامه داده اند . در کنار باورها و اندیشه هائی که از ایران سرچشمه گرفته اند ، باورهائی که ریشۀ آنها در سرزمین های دیگر خاورمیانه و یا آسیای خاوری بوده است ، امکان رشد و گسترش یافته اند.
از میان دین های ایرانی می توان از مهرپرستی ( میترائیسم) ، مزداپرستی( آئین زرتشتی) و آئین مانی نام برد. آئین مزدک که در دوران پادشاهی قباد و خسرو انوشیروان پادشاهان ساسانی رواج یافت ، اگرچه در بستر باورهای دینی حرکت می کرد ولی بیش از آن که ماهیت دینی داشته باشد ، یک جنبش اصلاحات اجتماعی بود که فرصت چندانی برای رشد و گسترش نیافت و سرکوب شد. در سدۀ نوزدهم میلادی ، ایران شاهد شکل گرفتن جنبش های دینی بابی و بهائیت بود . اگرچه بنیانگزاران بهائیت ایرانی بودند و آغاز این جنبش ها نیز از ایران بود ، ولی بهائیت در واقع شاخه ای از اسلام به شمار می رود ، بنابراین ماهیّت ایرانی آن قابل بحث است .
از میان باورهای غیر ایرانی که در ایران باستان رواج یافتند می توان از آئین بودا ئی و مسیحیت و اسلام نام برد. تفاوت اصلی میان گسترش دین اسلام با آئین بودا و مسیح در این بود که استیلای اسلام بر ایران به دنبال شکست های نظامی ایرانیان از عرب ها و به زور شمشیر و با تهدید به قتل و یا پرداخت مالیات های سنگین انجام پذیرفت . در حالی که گسترش آئین بودا ئی و مسیحیت بدون خشونت و بر اثر فعالیت مبلّغان دینی انجام گرفت . یهودیان اگرچه بیش از ۲۷۰۰ سال در ایران زندگی کرده اند ، به این دلیل که می خواسته اند هویت قومی خود را حفظ کرده و از آمیختگی با اقوام دیگر تا آنجا که ممکن بوده ، خودداری کنند ،
هرگز تلاشی برای تبلیغ دین خود به غیر یهودیان به کار نبرده اند . پس از استیلای عرب ها بر ایران ، جنبش های استقلال طلبانۀ بسیاری در ایران شکل گرفت که بسیاری از آنها در بستر باورهای دینی حرکت می کردند.
بسیاری از آگاهی های تاریخی ما دربارۀ ایران باستان بر مدارک و منابعی که تاریخ نویسان و نویسندگان غیر ایرانی نوشته اند استوار است . می دانیم که ایرانیان آن چنان که یونانیان و رومیان به نوشتن تاریخ دلبستگی داشته اند به تاریخ نویسی نپرداخته اند و آن دسته از یادداشت ها و تاریخ های رسمی نیز که در دربارهای پادشاهان نوشته می شد ، یا توسط بیگانگان و یا توسط خود ایرانیان نابود شده اند . این تنها بیگانگانی چون اسکندر نبوده اند که تخت جمشید و کتاب خانۀ آنرا سوزاند . ساسانیان نیز که خود قومی ایرانی بودند ، پس از شکست دادن اشکانیان که آنها نیز ایرانی بودند و نزدیک به پانصد سال بر ایران پادشاهی می کردند ، چنان آثار آنها را نابود کردند که شاعری چون فردوسی آشکارا می گوید که از اشکانیان جز نام چیزی نشنیده است
فردوسی تنها نام چند تن از شاهان اشکانی را ذکر می کند و می گوید که آنها از نسل آرش ، بوده اند که احتمالاً همان اَرَشک است .
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد
چه گفت اندرین نامۀ باستان 
که گوینده یاد آرد از داستان
پس از روزگار سکندر جهان 
چه گوید که را بود و تخت مهان
...
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندیده تاریخشان
ازیشان به جز نام نشنیده ام
نه در نامۀ خسروان دیده ام
آنچه ما در بارۀ دوران اشکانی می دانیم ، عمدتاً بر منابع غیر ایرانی استوار است .
تولّد عیسا مسیح در زمان پادشاهی فرهاد چهارم و یا به روایتی فرهاد پنجم ، پادشاه اشکانی و به صلیب کشیده شدن عیسا مسیح در زمان پادشاهی اردوان سوم که از سال های ۱۱ تا ۳۸ میلادی پادشاهی می کرد روی داد. اشکانیان یا پارت ها ، یکی از تیره های ایرانی بودند که از سرزمین های شمال خاوری ، یعنی خراسان بزرگ برخاستند و جانشینان اسکندر را شکست داده و دوباره یک شاهنشاهی ایرانی برپا کردند . بنیانگـزار این دودمان پادشاهـی " اَشک" یا " اَرَشک" نام داشت و از این رو، جانشینان او نام اشکانیان را برای خود برگزیدند . نام کنونی شهر "عَشق آباد" در کشور ترکمنستان نیز در اصل "اَشک آپات" بوده است . یکی از ویژگی های دوران پادشاهی اشکانی احترام به دین های گوناگون و آزادی مردم در شیوه های پرستش خود بوده است . اشکانیان نزدیک به پانصد سال از سال های ۲۵۰ پیش از میلاد تا سال ۲۲۴ یا ۲۲۶ میلادی بر ایران فرمانروائی کردند . در زمان آنها به فرهنگ و تمدن یونانی توجه زیادی می شد. دوران پادشاهی از یک جهت نیز قابل توجه است ، زیرا برای نخستین بار در تاریخ ایران ، یک دموکراسی نسبی برقرار بود و مجلسی به نام " مِهستان" وجود داشت که با شرکت شاهزادگان و بزرگان کشور برگزار می شد و تا انداره ای در کنترل قدرت مطق پادشاه موثر بود. در آن زمان ایران و روم دو امپراتوری بزرگی بودند که بر جهان فرمانروائی داشتند و اغلب درگیر جنگ های طولانی با یکدیگر می شدند.
شاهنشاهی اشکانی یا پارت ها
پس از به صلیب کشیده شدن عیسا مسیح ، شاگردان وی در سرتاسر آسیا و اروپا پراکنده شدند . پادشاهان اشکانی به دو دلیل از مبلغان مسیحی پشتیبانی می کردند . نخست این که پادشاهی آنان برپایۀ آزادی های دینی و احترام به همۀ باورها استوار بود و دیگر این که روم ، دشمن سرسخت آنها به شمار می رفت و پشتیبانی از مسیحیان از دیدگاه سیاسی نیز می توانست برای آنها سودمند باشد .
مبلغان مسیحی در ایران با استقبال گرم مردم رو به رو شدند ، زیرا پیام مهر و عشق و بخشایش مسیح ، گذشته از آن که با خُلق وخوی توده های مردم ایران هماهنگی داشت . با اندیشه های و آموزه های آئین میترا یا آئین مهر که یکی از دین های باستانی ایران بود و در میان توده های مردم طرفداران بسیار داشت ، سازگار و همنوا بود . بدین سان مسیحیان در ایران نزدیک به دویست سال آزادی عمل و تبلیغ داشتند و گروه های بی شماری از ایرانیان به این کیش گرویدند . مراکز بزرگ مسیحیان استان های باختری و همچنین سرزمین های شمال خاوری ایران بود.
در آغاز سدۀ سوم میلادی فضای دینی ایران و به دنبال آن خاورمیانه و اروپا دگرگون شد . در ایران ، اردشیر بابکان که فرمانروای یکی از تیره های ایرانی در پارس بود و روابط خانوادگی نزدیکی با پیشوایان زرتشتی داشت ، سر به شورش برداشت و با اردوان پنجم ، اخرین پادشاه اشکانی جنگید. در سال ۲۲۴ میلادی در جنگ سختی که میان سپاهیان اردشیر و اردوان پنجم روی داد ، اردوان به سختی شکست خورد . اردشیر به پیروزی رسید و خود را شاهنشاه نامید و دودمان پادشاهی ساسانی را بنیاد گذاشت . با به روی کار آمدن ساسانیان ، برای نخستین بار در تاریخ ایران ، آئین زرتشت به صورت دین رسمی درآمد . پیش از آن در دوران پادشاهان هخامنشی و اشکانی ، اگرچه دین زرتشتی در ایران رواج داشت ولی پیروان دین های دیگر نیز در تبلیغ و برگزاری مراسم خود آزاد بودند. اردشیر بابکان خود را نمایندۀ خدا بر روی زمین و صاحب " فَرۀ ایزدی" اعلام کرد. سنگنوشته ها و کنده کاری های بر روی سنگ که در نقش رستم فارس به جای مانده است و با ترجمۀ یونانی نیز همراه است دربردارندۀ این پیام است که اردشیر با پشتیبانی اهورامزدا به پادشاهی رسیده است . ساسانیان، اشکانیان را بیگانه پرست اعلام کرده و آثار آنها را نابود کردند . ساسانیان خود را از نسل هخامنشیان می دانستند .
پیروزی های اردشیر و به ویژه پیروزی های فرزندش شاهپور که والرین امپراتور روم را در سال ۲۶۰ میلادی شکست داده و به اسارت گرفت ، پایه های دولت ساسانی را تقویت کرد. رهبر روحانیون زرتشتی یا موبدان موبد در آن زمان شخصی بود به نام " کارتیر" که دارای نفوذ و قدرت بسیاری در دستگاه رهبری ساسانی بود . اردشیر بابکان و پسرش ، قدرت روحانیون زرتشتی را کنترل می کردند ولی با این همه تعصبات دینی در دوران پادشاهی شاهپور یکم به اوج خود رسید . " مانی" پیامبر ایرانی که آئین خود را با الهام از دین های زرتشتی ، مسیحی، بودائی و باورهای بابلیان پایه گزاری کرده و در ایران و سرزمین های همسایه پیروان بسیاری پیدا کرده بود ، براثر فشار موبدان زرتشتی به طرز دردناکی کشته شد.
برقراری نظام طبقات اجتماعی : درباریان ، موبدان و دبیران ، ارتشتاران ، صنعتگران و کشاورزان ، که به سود اقلیّت های صاحب نفوذ و به زیان بیشتر مردم شکل گرفته بود ، با گذشت زمان سبب ناخرسندی توده های مردم گردید.
آئین مسیح و جاذبه های عرفانی آن بسیاری از ایرانیان را به سوی خود کشید . در حالی که در آئین زرتشتی ساسانی ، پادشاه رابط خدا و بندگان خدا بود. در مسیحیت ، انسان فرزند خدا شناخته می شد و رابطۀ او با خدا یک رابطۀ مستقیم به شمار می آمد . از دیدگاه اجتماعی نیز مسیحیت در دل خود ، نوعی سوسیالیسم بود و قدرت مالکان بزرگ و ثروتمندان را به هیچ می انگاشت ." و همه‌ ايمانداران‌ با هم‌ مي‌زيستند و در همه‌ چيز شريك‌ مي‌بودند   و املاك‌ و اموال‌ خود را فروخته‌، آنها را به‌ هر كس‌ به‌ قدر احتياجش‌ تقسيم‌ مي‌كردند.   و هر روزه‌ در هيكل‌ به‌ يكدل‌ پيوسته‌ مي‌بودند و در خانه‌ها نان‌ را پاره‌ مي‌كردند و خوراك‌ را به‌ خوشي‌ و ساده‌دلي‌ مي‌خوردند.   و خدا را حمد مي‌گفتند و نزد تمامي‌ خلق‌ عزيز مي‌گرديدند و خداوند هر روزه‌ ناجيان‌ را بر كليسا مي‌افزود." اعمال رسولان فصل دوم آیه های ۴۴ تا ۴۷. در حالی که در آئین زرتشت ، داشتن ثروت نه تنها مانعی برسر راه رستگاری به شمار نمی آمد بلکه گرامی هم شناخته می شد.
در سال ۳۱۳ میلادی هنگامی که کنستانتین امپراتور روم ، مسیحیت را به عنوان دین رسمی روم اعلام کرد ، سیاست با مسیحیت آمیخته شد و پیامد این آمیختگی آزار و جفای ایرانیان مسیحی در شاهنشاهی ساسانی بود. آزار مسیحیان در ایران پیرو شرایط سیاسی بود ، زیرا در همان دوران سخت گیری های دینی ، یهودیان در ایران از آزادی برخوردار بودند.
این که نخستین ایرانیان مسیحی چه کسانی بوده اند ، آگاهی های چندانی نداریم ولی می دانیم که در شورای نیسیه (نیقیه) که در سال ۳۲۵ میلادی برگزار گردید و در جریان آن " پذیره نیسیه" که از آن به عنوان " اعتقادنامه نیقیه" هم نام برده شده است (Creed ofNicea)دست کم یک ایرانی به نام یوحنای پارسی (John of Persis) حضور داشته و از وی نام برده شده است . در سال ۴۱۰ یک مرکز مسیحی (Synod) در تیسفون پایتخت ساسانیان برپاشد. پایتخت ایران به عنوان مرکز مسیحیت در شاهنشاهی ایران به رسمیت شناخته شد . مراسم با دعائی برای یزدگرد یکم ساسانی آغاز گردید.
در سال های پایانی سده ششم میلادی ، از ۶ استان یا ایالت به عنوان استان های مسیحی نام برده می شود . از جمله : ری ، اَبَرشهر ، مرو و هرات که پیشینۀ جوامع مسیحی آنها به چند صد سال می زسیده ، نام برده شده است . در سال ۶۵۱ میلادی اسقف مرو آرامگاهی برای یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی ، اختصاص داد.
در سرزمین های ایرانی ، بیرون از شاهنشاهی ساسانی ، جوامع مهم و بزرگ مسیحی وجود داشت . در سُغد (Sogodia) ترجمه های بسیاری از زبان سریانی ( آرامی) به دست آمده است . از همان آغاز دوران اسلامی از اجتماع بزرگ مسیحیان نسطوری (Nestorian)نام برده شده است . مسیحیت در سمرقند تنها در سدۀ پانزدهم میلادی یعنی حدود پانصد سال پیش ریشه کن شد . مسیحیان توسط مسلمانان یا کشته شدند و یا به ناچار برای نجات جان خود ، تن به پذیرش اسلام دادند . در ایالت سین کیانگ ، در خاور ، سرزمین چین که هم مرز با سرزمین های ایرانی بود ، قطعاتی از مزامیر که از زبان آرامی به زبان پهلوی ترجمه شده اند ، یافت شده است . این ترجمه به سدۀ ششم میلادی تعلق دارد.
همچنان که اردشیر بابکان ، سردودمان ساسانی ، پیروزی خود را نتیجۀ یاری اهورامزدا می داند ، کنستانتین امپراتور روم نیز در نامه ای که به شاهپور دوم ( شاهپور بزرگ) می نویسد ، شکست والرین پادشاه روم را ازشاهپور یکم ، به دلیل آزار دادن مسیحیان توسط والرین می داند . کنستانتین سپس در ادامۀ نامۀ خود می نویسد : اکنون عیسا مسیح مدافع امپراتوری روم است و قدرت وسپر او ، روم را در برابر حملات شاهپور دوم حفظ می کند .
شاهپور دوم نهمین پادشاه ساسانی بود که پس از مرگ پدرش هرمز دوم به پادشاهی رسید . پس از مرگ هرمز ، بزرگان ایران پسر بزرگ او را کشتند ، پسر دومش را نابینا کردند و پسر سومش را زندانی کردند که بعدها به روم گریخت. در نتیجه تاج شاهی را برای فرزندی که یکی از زنان هرمز دوم آبستن بود در نظر می گیرند . این زن یهودی بود . شاهپور دوم شاید تنها کسی در تاریخ باشد که پیش از تولد و در زهدان مادر پادشاه شناخته شد . تا زمانی که شاهپور به سن بلوغ رسید ، مادرش و درباریان ، کشور را اداره می کردند ، ولی پس از آن ، وی یکی از پرقدرت ترین پادشاهانی شد که تاریخ ایران به خود دیده است . شاهپور دوم از ۳۰۹ تا ۳۷۹ میادی پادشاهی کرد.
به دلایل سیاسی ، در دوران شاهپور دوم ، آزار و جفای ایرانیان مسیحی شدت گرفت . "جفای بزرگ" که در سال ۳۳۹ میلادی در ایران آغاز شد و سال ها به به درازا کشید ، بسیاری از مسیحیان وفادار به پادشاه ایران دربر گرفت . یکی از این افراد وفادار به شاه ، به نام " گُشت آزاد" به هنگام اعدامش درخواست کرد تا اعلام شود که اعدام وی به خاطر دینش بوده است و نه به سبب وفادار نبودن به شاهنشاه.
پس از مرگ کنستانتین ، برادرزاده اش جولیان(Julian) که به جولیان مرتد (Julian the Apostate)معروف است به امپراتوری رسید . وی کوشید تا مسیحیت را براندازد و آئین بت پرستی پیشین را رواج دهد. جولیان در جنگ با شاهپور دوم به سختی شکست خورد و کشته شد . برخی از تاریخ نویسان ، نوشته اند زمانی که پیکان یکی از تیراندازان پارسی ، جولیان را از پای درآورد ، جولیان ناله کنان فریاد زد : " تو بر من پیروز شدی ، ای جلیلی!" که منظور وی از جلیلی ، عیسا مسیح بود . جانشین وی جوویان (Jovian) در شرایط تحقیر آمیزی با شاهپور دوم صلح کرد ، سرزمین های بسیاری را به ایران واگذار کرد و قول داد که از دخالت در امور ارمنستان خودداری کند. جوويان مسيحيت را دوباره آئین رسمی روم کرد. شاهپور دوم پس از این پیروزی از آزار ایرانیان مسیحی دست برداشت و آنان را به رسمیت شناخت.
دوران پادشاهی یزدگرد یکم ساسانی( ۳۹۹ تا ۴۲۱ میلادی)، دوره آسان گیری دینی بود، او از مسیحیان و اقلیت های دینی دیگر پشتیبانی می کرد. شهبانوی وی ، " شوشان دخت" که مادر بهرام پنجم یا بهرام گور بود ، دختر رهبر یهودیان ایران بود . راه و روش یزدگرد ، سبب شد تا روحانیون زرتشتی وی را " بزهکار" یعنی گناهکار بنامند . که پس از اسلام نیز ازوی با عنوان " اثیم" نام برده شده است . دریغا که ایرانیان مسیحی از آزادی های دوران یزدگرد به درستی بهره نگرفتند. "اَبداس" اسقف تیسفون پایتخت ساسانیان ( در برخی از منابع تاریخی اسقف شهر شوش) دستور داد تا یکی از آتشکده های زرتشیان ویران گردد . زمانی که زرتشتیان به پادشاه شکایت بردند ، یزدگرد به اسقف دستور داد تا آتشکده ای را که ویران کرده بود ، بازسازی نماید ، ولی اسقف از فرمان پادشاه سرباز زد . این نافرمانی بهانه ای در اختیار مخالفان مسیحیت قرار داد تا پادشاه را قانع سازند که کلیساها را ویران کنند.
....................... . .
سکه ساسانی با نقش یزدگرد یکم که در شهر مرو به دست آمده