شاید امروز سخن گفتن از اسلام در جامعهی لیبرال و اسلام لیبرال در بافت و سیاق جامعهی ایران زود باشد (چون چنین جامعهای و چنان پدیدهای تحقق نیافته است) اما اسلامگرایان حاکم بر ایران و طرفداران اسلام سیاسی (بخش عمدهای از روشنفکران و نو اندیشان دینی) چند صباحی است از یک سو به لیبرالیسم می تازند و از سوی دیگر کشورهای لیبرال دمکرات را با امپریالیسم مساوی می گیرند تا از لیبرال دمکراسی سلب مشروعیت کنند.
طرفه آنجاست که کسانی که چنین تصویری از لیبرالیسم عرضه می کنند یک مفهوم متولد
ناشده به عنوان "اسلام لیبرال" نیز بر می سازند. تمسک آنها به اسلام رحمانی بالاخص
برای طرفداران اسلام سیاسی (اسلامی که می خواهد مسلمانی را نردبام کسب قدرت قرار
دهد) در این میان تنها کارکردی که دارد "روابط عمومی" برای طرد رقبای نظری و سیاسی
لیبرال و غیر دیندار در بازار سیاسی و عقیدتی دین و قدرت است. این موضوع را ذیلا
تبیین می کنم.
چهار معنای اسلام و لیبرال دمکراسی
با رهیافت جامعه شناسانه، اسلام نه فقط مجموعهای از باورها و عقاید (الهیات یا کلام) و احکام و دستورالعملها (شریعت) بلکه یک تاریخ محقق شده در عالم خارج (اسلام چنانکه در هیئت باورها و رفتارهای مسلمانان ظاهر شده و می شود) و یک مجموعه نهاد دینی (روحانیت، وقف، مساجد و امامزادهها، حوزه های تعلیم و تبلیغ) است. تا آنجا که اسلام به معنای مجموعهای از باورها و عقاید در قاب و چارچوب حقوق و آزادیهای فردی گرفته شود یا به عنوان مجموعهای از دستورالعملها در حیطهی زندگی شخصی (حجاب اختیاری، عبادات، مناسک) تلقی شود هیچ تعارضی با دمکراسی لیبرال ندارد و مسلمان لیبرال هم می توانیم داشته باشیم (این البته لزوما به معنای رحمانی بودن اسلام نیست؛ بدین معناست که گروهی می خواهند تجربهی دیگری داشته باشند.)
اما هنگامی که پای نهادهای دینی که همانند همهی نهادهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی به دنبال قدرت و کسب و کار هستند به میان آمد در آن طبقهی ممتازهی روحانیت پیدا می شود، معابد و پرستشگاههایش به محل بسیج عناصر حزباللهی برای سرکوب آزادی دیگران (امر به معروف م نهی از منکر) و کسب قدرت از سوی دیوانسالاری دینی تبدیل می شود، مقامات روحانی و سیاسی به داد و ستد با یکدیگر برای کسب منابع ثروت و اقتدار خواهند پرداخت و دین ابزار ارتقای اجتماعی، کسب امتیاز و فخر فروشی به دیگران قرار می گیرد.
جامعهی لیبرال یکه تازی و تبدیل بخش معاملات و اجتماعیات اسلام فقهی به قاعدهی بازی مستقر، تعرض نهادهای دینی به فراتر از حیطهی عبادات و مناسک، داور قرار گفتن دینداران در تضادها و اختلافات و تفاوت نگرشها در حوزههای قانونگزاری و سیاستگزاری، امتیازات ویژهی ارباب دین، و مدعیات اخلاقی دینداران (به ما هو دیندار) را بر نمی تابد در عین آن که زمینه را برای هر چه شفاف تر شدن اسلام تاریخی و اسلام به عنوان نهاد دین و نوعی متاع برای فروش فراهم می کند، متاعی که جایی در سخنان اسلامگرایان و متالهان و اهل شریعت و نیز نو اندیشان دینی و روشنفکران مذهبی که در پی احیای دین هستند ندارد. اگر چنین بود انگیزهای برای نفی آزادی غیر دینداران تا حد تمسخر نهاد دین و ارباب دین تحت عنوان مبهم "توهین به مقدسات" یا "دشمنی با اسلام" نمی داشتند.
مسلمان لیبرال
مسلمان لیبرال ممکن است اما:
۱) بدون عضویت وی در نهادی که دین را می خواهد ابزار کسب و کار قرار دهد (در جوامعی با اکثریت مسلمان با نهادهای دینیای که علی رغم کلیساهای لیبرال درشان بر روی همه باز نیست، بازار دین را تنها برای خود می خواهند و گسترهی عمومی را صرفا متعلق به خویش می دانند).
۲) با به رسمیت شناختن و نفی تاریخ سلطه طلبی و نقض حقوق زنان، غیر مسلمانان، دگر باشان و غیر دینداران توسط مسلمانان از سوی وی،
۳) با رد بخش معاملات دین (در برابرعباداتی که صرفا جنبهی شخصی دارند) یا آنچه حاکمان جمهوری اسلامی از آن به فقه سیاسی تعبیر می کنند،
۴) با نفی مرجعیت اخلاقی، ارزشی و هنجاری دینداران و ارباب دین در حوزهی عمومی،
۵) و با کوتاه آمدن از باورها و عقایدی خاص به عنوان دروازهی بهشت (و عقاید دیگران به منزلهی دروازهی دوزخ).
جریان مستقر و معمول در میان مسلمانان، این گونه مسلمانی لیبرال را رد و نفی می کند و مصادیق آن هم بسیار نادرند اما وجود آن "منطقا" قابل تصور است. همچنین مسلمانانی هستند که به یک یا چند مورد از موارد پنجگانه فوق باور دارند اما مسلمانانی که در میان ایرانیان به هر پنج شاخص باور داشته باشند و عمل کنند بسیار نادرند. اما جامعه شناس با تصوراتش کار نمی کند بلکه به آنچه در جهان واقع می گذرد نگاه می کند. اگر جامعه شناس در مشاهداتش دریافت که کسانی که خود را مسلمان لیبرال یا آزادیخواه معرفی می کنند آزادی را برای خود و دوستانشان می خواهند، با حقوق مساوی برای همجنسگرایان مخالفند، و منکر بازاری به نام بازار دین هستند، چه نتیجهای می گیرد؟ آیا در عمل نباید سخن نمایندگان رسمی دین را باور کرد که دیندار قائل به حقوق مساوی برای همگان (زن و مرد، همجنسگرا و ناهمجنسگرا، سنی و شیعه، دیندار و غیر دیندار) را اصولا مسلمان نمی دانند؟ مشکل جامعه شناس چیست که علی رغم گشتن نمی تواند مسلمان شیعهی ایرانی و لیبرال پیدا کند؟
وقتی کسانی که خود را مسلمان لیبرال و آزادیخواه و طرفدار اسلام رحمانی تلقی می کنند علاوه بر ارائهی تصویر نادرست از لیبرال دمکراسی (مساوی قرار دادن تاریخ تبعیض و خشونت و سلطه جوی یبا آزادیخواهی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی)، مخالفان لیبرال خود را با برچسبهایی که اسلامگرایان حاکم در ایران در ساختن آنها خبرگی دارند (بی اطلاعی از اسلام و اخلاق، همسویی با امپریالیسم، بیگانه دوستی، طرفداری از جنگ، همکاری با دول متخاصم) می نوازند، چگونه می توان این دو تعبیر یعنی مسلمان و لیبرال را در کنار هم تصور کرد ؟
روایت رحمانی
نه از مجموعهی عقاید و احکام و نه از اسلام تاریخی و اسلام به عنوان نهاد می توان "اسلام رحمانی" ساخت. قائلان به "اسلام رحمانی" نمی گویند که کدام اسلام را منظور می کنند وقتی از رحمانیت آن سخن می گویند. آیا می توان از شریعت واقعا موجود اسلام را علی رغم تفاسیر متکثر از آن کاملا رحمانی دانست؟ آیا اصولا مجموعهای از باورها یا عقاید در باب امور غیر قابل مشاهده و غیر-عقلانی یا فرا-عقلانی (باور به توحید یا رستاخیز) می تواند قید رحمانی به خود بگیرد؟ توحید و رستاخیز (بالاخص با توصیفاتی که از دوزخ و سزاواران به آن شده) چه ربطی به رحمانیت دارند؟
کارنامهی نهادهای دینی را که در برابر چشمان ماست چگونه می توان صرفا رحمانی دانست؟ آیا تاریخ اسلام را می توان صرفا با رحمانیت برای مخاطبان توضیح داد؟ تنها شق محتملی که می ماند آن است که اسلام رحمانی ساختهی کسانی باشد که می خواهند اسلام (نهادی که می خواهند در برابر نهاد روحانیت با اقتدار دینی نواندیشان یا روشنفکران دینی بسازند) را مستمسک عروج از نردبان اقتدار اجتماعی و قدرت سیاسی قرار دهند. فراموش نکنیم که در بازار دین هر کالایی برای خرید و فروش است و کسی برای رضای خدا یک کاسبی را نمی چرخاند.
مرجعیت اخلاقی
لیبرالها بر این باورند که حساب دین و اخلاق از هم جداست و دینداری هیچ نسبت منطقی با اخلاقی بودن ندارد. آنها از این که دینداران (سنتی یا مدرن، لیبرال غیر لیبرال، دمکرات و غیر دمکرات) در مقام نصیحت می نشینند خشنود نیستند چون برای آنها چنین مقامی را قائل نیستند. آنها این نکته را فقط در چارچوبهای آکادمیک مطرح نمی کنند بلکه از ارباب و نهادهای دینی که خود را مرجع اخلاقی جامعه به حساب می آورند سلب صلاحیت می کنند. لیبرالها اصولا فقط اصول اخلاقی را مرجع اخلاق می دانند و نه نهاد یا گروهی از افراد را.
اما روشنفکران دینی و نو اندیشان دینی برای آن که خود به عنوان بدیل روحانیت، اقتدار مذهبی جامعه را کسب کنند در مقام معلمان اخلاق نیز نشستهاند و به مسلمانان سنتی و غیر دینداران درس اخلاق می دهند. ادعای آنها به اعتدال و میانه روی در همهی امور (به درستی یا نادرستی، با رعایت معیارهای ارسطویی یا بدون آن معیارها، که استفادهی نادرست آنها از این مفهوم گناه منتقدانشان نیست) دقیقا در همین چارچوب قابل فهم است.
غیر از تمسک دائمی به تصوری که از وسط طلایی دارند (وسط به عنوان نفی دو طرف یک دعوا: نه دوست و نه دشمن، نه مسلمان خوار و نه کافر خوار) آنها در هیچ کدام از تعالیمشان اولا حساب اخلاق و دین را کاملا و به صراحت از یکدیگر سوا نمی کنند (نمی توانند منکر اسوهی اخلاقی بودن مقدسان دینی خود شوند و اگر بشوند از خیل دینداران بیرونند و اگر اسوه بودن آنها را ذکر نکنند با مخاطبان دیندار خود مشکل پیدا می کنند) و حداکثر به جای مساوی قرار دادن دین و اخلاق یا معرفی اخلاق به عنوان شعبهای از دین، دین را یکی از منابع اخلاق معرفی می کنند؛ ثانیا مرجعیت اخلاقی رهبران دینی و ارباب دین را منکر نشدهاند چون با این کار مرجعیت اخلاقی خود را نیز که با ردای دین و دین شناسی به میدان آمدهاند منکر می شوند؛ و ثالثا از نصیحت به دیگران خودداری نمی کنند.
اسلام خیلی از چیزهاست
اسلام همان طور که اسلام مراجع تقلید صادر کنندهی فتوای قتل و اعدام و سنگسار و قطع دست و پا و انگشتان و اسلام ارعاب و ارهاب است، اسلام مادران بسیاری از ما نیز هست که می خواستند به بهشت روند یا از دوزخ پرهیز کنند. اسلام، هر دوی اینهاست. آنها که می خواهند با نادیده گرفتن اسلام تاریخی و نهاد دین، بخش ترور و خشونت آن را نادیده بگیرند و فقط چهرهای رحمانی از آن ارائه کنند فاقد نگاه جامعه شناختی به دین هستند و در عین حال به تحریف واقعیت مشغولند. ما چه حقی داریم که اگر مصباح یزدی یا علی خامنهای ادعای مسلمانی دارند و بر اساس دیدگاهی که در باب اسلام دارند شکنجه می کنند و آدم می کشند به آنها بگوییم که مسلمان نیستید؟ همان طور که حق نداریم به درویش وارستهای که نان از عرق جبین خویش می خورد و یا علی یا علی می کند، نمی توانیم بگوییم که پیرو علی نیست.
همان طور که گروهی ادعا می کنند اسلام محرک بر ساختن نوعی تمدن بوده، گروهی دیگر نیز آن را مخرب می دانند. باز اسلام در عالم اذهان، هر دوی اینهاست. چه اصراری داریم که دنیای واقعی را کوچک سازیم؟ همچنین اسلام (هر یک از وجوه چهارگانهی آن) منطقا می تواند عامل همهی مشکلات جامعهی ایران معرفی شود (نویسنده قائل به این نظر نیست) و در عین حال از سوی قائلان، جامعیت هم نداشته باشد. هیچ رابطهای میان ملامت و سرزنش یک پدیده و جامع تصور کردن آن نیست.
مشکل قائلان به اسلام رحمانی آن نیست که خود با اعضای دیگر جامعه در عین مسلمانی به رحمانیت رفتار می کنند؛ مشکل آنها این است که اسلام را به رحمانیت محدود می سازند. نه نگاه کلامی و فقهی به دین چنین اقتضایی دارد و نه نگاه جامعه شناختی و تاریخی به آن. چرا دین شناسان به معرفی "تاریخ واقعی دینگ (بالاخص نهادهای دینی) به جامعه نمی پردازند و نهادهای دینی را چنان که هستند به مردم نمی نمایانند؟ چنین کاری چه هزینههایی برای آنها دارد؟
مخالفت با حکومت دینی و نه دین
برای جامعه شناسان تاریخی چندان دشوار نیست که در پس مخالفت با اسلام در ایرانِ تحت حکومت ولایت فقیه رفتارحکومت در مداخلهی هر روزهی حکومت در زندگی شخصی و جمعی شهروندان را ببینند و تخلیهی روانی افراد را با ناسزا به آموزههای دینی و مراسم و شعائر آن یکی نگیرند، موضوعی که برخی از روشنفکران سابق و لاحق دینی به دلیل عدم رهیافت جامعه شناسانه از دیدن آن ناتوانند. همچنین تصور این موضوع دشوار نیست که با سقوط جمهوری اسلامی و جمع شدن بساط اسلامگرایی و اصلاح طلبی دینی و روشنفکی دینی این مخالفتها در سطح عامه به شدت کاهش پیدا خواهد کرد.
کافی است اجرای احکام دینی و مدعیات روشنفکران و نواندیشان دینی در بر ساختن جامعهی آرمانی دینی متوقف شود و دینداران از ملامت دیگران دست بکشند تا ناراحتیها از نهاد دین و تجربهی معاصر دین در ایران به تدریج فراموش شود. از همین جهت اتکا بر نظرات برخی خوانندگان سایتهای خبری منبع خوبی برای برساختن غولی بادکنکی به نام اسلام ستیزی نیست.
مشکل معترضان، با حکومت دینی و بسط قدرت نهادهای دینی است و نه باور به فرشتگان یا جن و پری.
چهار معنای اسلام و لیبرال دمکراسی
با رهیافت جامعه شناسانه، اسلام نه فقط مجموعهای از باورها و عقاید (الهیات یا کلام) و احکام و دستورالعملها (شریعت) بلکه یک تاریخ محقق شده در عالم خارج (اسلام چنانکه در هیئت باورها و رفتارهای مسلمانان ظاهر شده و می شود) و یک مجموعه نهاد دینی (روحانیت، وقف، مساجد و امامزادهها، حوزه های تعلیم و تبلیغ) است. تا آنجا که اسلام به معنای مجموعهای از باورها و عقاید در قاب و چارچوب حقوق و آزادیهای فردی گرفته شود یا به عنوان مجموعهای از دستورالعملها در حیطهی زندگی شخصی (حجاب اختیاری، عبادات، مناسک) تلقی شود هیچ تعارضی با دمکراسی لیبرال ندارد و مسلمان لیبرال هم می توانیم داشته باشیم (این البته لزوما به معنای رحمانی بودن اسلام نیست؛ بدین معناست که گروهی می خواهند تجربهی دیگری داشته باشند.)
اما هنگامی که پای نهادهای دینی که همانند همهی نهادهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی به دنبال قدرت و کسب و کار هستند به میان آمد در آن طبقهی ممتازهی روحانیت پیدا می شود، معابد و پرستشگاههایش به محل بسیج عناصر حزباللهی برای سرکوب آزادی دیگران (امر به معروف م نهی از منکر) و کسب قدرت از سوی دیوانسالاری دینی تبدیل می شود، مقامات روحانی و سیاسی به داد و ستد با یکدیگر برای کسب منابع ثروت و اقتدار خواهند پرداخت و دین ابزار ارتقای اجتماعی، کسب امتیاز و فخر فروشی به دیگران قرار می گیرد.
جامعهی لیبرال یکه تازی و تبدیل بخش معاملات و اجتماعیات اسلام فقهی به قاعدهی بازی مستقر، تعرض نهادهای دینی به فراتر از حیطهی عبادات و مناسک، داور قرار گفتن دینداران در تضادها و اختلافات و تفاوت نگرشها در حوزههای قانونگزاری و سیاستگزاری، امتیازات ویژهی ارباب دین، و مدعیات اخلاقی دینداران (به ما هو دیندار) را بر نمی تابد در عین آن که زمینه را برای هر چه شفاف تر شدن اسلام تاریخی و اسلام به عنوان نهاد دین و نوعی متاع برای فروش فراهم می کند، متاعی که جایی در سخنان اسلامگرایان و متالهان و اهل شریعت و نیز نو اندیشان دینی و روشنفکران مذهبی که در پی احیای دین هستند ندارد. اگر چنین بود انگیزهای برای نفی آزادی غیر دینداران تا حد تمسخر نهاد دین و ارباب دین تحت عنوان مبهم "توهین به مقدسات" یا "دشمنی با اسلام" نمی داشتند.
مسلمان لیبرال
مسلمان لیبرال ممکن است اما:
۱) بدون عضویت وی در نهادی که دین را می خواهد ابزار کسب و کار قرار دهد (در جوامعی با اکثریت مسلمان با نهادهای دینیای که علی رغم کلیساهای لیبرال درشان بر روی همه باز نیست، بازار دین را تنها برای خود می خواهند و گسترهی عمومی را صرفا متعلق به خویش می دانند).
۲) با به رسمیت شناختن و نفی تاریخ سلطه طلبی و نقض حقوق زنان، غیر مسلمانان، دگر باشان و غیر دینداران توسط مسلمانان از سوی وی،
۳) با رد بخش معاملات دین (در برابرعباداتی که صرفا جنبهی شخصی دارند) یا آنچه حاکمان جمهوری اسلامی از آن به فقه سیاسی تعبیر می کنند،
۴) با نفی مرجعیت اخلاقی، ارزشی و هنجاری دینداران و ارباب دین در حوزهی عمومی،
۵) و با کوتاه آمدن از باورها و عقایدی خاص به عنوان دروازهی بهشت (و عقاید دیگران به منزلهی دروازهی دوزخ).
جریان مستقر و معمول در میان مسلمانان، این گونه مسلمانی لیبرال را رد و نفی می کند و مصادیق آن هم بسیار نادرند اما وجود آن "منطقا" قابل تصور است. همچنین مسلمانانی هستند که به یک یا چند مورد از موارد پنجگانه فوق باور دارند اما مسلمانانی که در میان ایرانیان به هر پنج شاخص باور داشته باشند و عمل کنند بسیار نادرند. اما جامعه شناس با تصوراتش کار نمی کند بلکه به آنچه در جهان واقع می گذرد نگاه می کند. اگر جامعه شناس در مشاهداتش دریافت که کسانی که خود را مسلمان لیبرال یا آزادیخواه معرفی می کنند آزادی را برای خود و دوستانشان می خواهند، با حقوق مساوی برای همجنسگرایان مخالفند، و منکر بازاری به نام بازار دین هستند، چه نتیجهای می گیرد؟ آیا در عمل نباید سخن نمایندگان رسمی دین را باور کرد که دیندار قائل به حقوق مساوی برای همگان (زن و مرد، همجنسگرا و ناهمجنسگرا، سنی و شیعه، دیندار و غیر دیندار) را اصولا مسلمان نمی دانند؟ مشکل جامعه شناس چیست که علی رغم گشتن نمی تواند مسلمان شیعهی ایرانی و لیبرال پیدا کند؟
وقتی کسانی که خود را مسلمان لیبرال و آزادیخواه و طرفدار اسلام رحمانی تلقی می کنند علاوه بر ارائهی تصویر نادرست از لیبرال دمکراسی (مساوی قرار دادن تاریخ تبعیض و خشونت و سلطه جوی یبا آزادیخواهی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی)، مخالفان لیبرال خود را با برچسبهایی که اسلامگرایان حاکم در ایران در ساختن آنها خبرگی دارند (بی اطلاعی از اسلام و اخلاق، همسویی با امپریالیسم، بیگانه دوستی، طرفداری از جنگ، همکاری با دول متخاصم) می نوازند، چگونه می توان این دو تعبیر یعنی مسلمان و لیبرال را در کنار هم تصور کرد ؟
روایت رحمانی
نه از مجموعهی عقاید و احکام و نه از اسلام تاریخی و اسلام به عنوان نهاد می توان "اسلام رحمانی" ساخت. قائلان به "اسلام رحمانی" نمی گویند که کدام اسلام را منظور می کنند وقتی از رحمانیت آن سخن می گویند. آیا می توان از شریعت واقعا موجود اسلام را علی رغم تفاسیر متکثر از آن کاملا رحمانی دانست؟ آیا اصولا مجموعهای از باورها یا عقاید در باب امور غیر قابل مشاهده و غیر-عقلانی یا فرا-عقلانی (باور به توحید یا رستاخیز) می تواند قید رحمانی به خود بگیرد؟ توحید و رستاخیز (بالاخص با توصیفاتی که از دوزخ و سزاواران به آن شده) چه ربطی به رحمانیت دارند؟
کارنامهی نهادهای دینی را که در برابر چشمان ماست چگونه می توان صرفا رحمانی دانست؟ آیا تاریخ اسلام را می توان صرفا با رحمانیت برای مخاطبان توضیح داد؟ تنها شق محتملی که می ماند آن است که اسلام رحمانی ساختهی کسانی باشد که می خواهند اسلام (نهادی که می خواهند در برابر نهاد روحانیت با اقتدار دینی نواندیشان یا روشنفکران دینی بسازند) را مستمسک عروج از نردبان اقتدار اجتماعی و قدرت سیاسی قرار دهند. فراموش نکنیم که در بازار دین هر کالایی برای خرید و فروش است و کسی برای رضای خدا یک کاسبی را نمی چرخاند.
مرجعیت اخلاقی
لیبرالها بر این باورند که حساب دین و اخلاق از هم جداست و دینداری هیچ نسبت منطقی با اخلاقی بودن ندارد. آنها از این که دینداران (سنتی یا مدرن، لیبرال غیر لیبرال، دمکرات و غیر دمکرات) در مقام نصیحت می نشینند خشنود نیستند چون برای آنها چنین مقامی را قائل نیستند. آنها این نکته را فقط در چارچوبهای آکادمیک مطرح نمی کنند بلکه از ارباب و نهادهای دینی که خود را مرجع اخلاقی جامعه به حساب می آورند سلب صلاحیت می کنند. لیبرالها اصولا فقط اصول اخلاقی را مرجع اخلاق می دانند و نه نهاد یا گروهی از افراد را.
اما روشنفکران دینی و نو اندیشان دینی برای آن که خود به عنوان بدیل روحانیت، اقتدار مذهبی جامعه را کسب کنند در مقام معلمان اخلاق نیز نشستهاند و به مسلمانان سنتی و غیر دینداران درس اخلاق می دهند. ادعای آنها به اعتدال و میانه روی در همهی امور (به درستی یا نادرستی، با رعایت معیارهای ارسطویی یا بدون آن معیارها، که استفادهی نادرست آنها از این مفهوم گناه منتقدانشان نیست) دقیقا در همین چارچوب قابل فهم است.
غیر از تمسک دائمی به تصوری که از وسط طلایی دارند (وسط به عنوان نفی دو طرف یک دعوا: نه دوست و نه دشمن، نه مسلمان خوار و نه کافر خوار) آنها در هیچ کدام از تعالیمشان اولا حساب اخلاق و دین را کاملا و به صراحت از یکدیگر سوا نمی کنند (نمی توانند منکر اسوهی اخلاقی بودن مقدسان دینی خود شوند و اگر بشوند از خیل دینداران بیرونند و اگر اسوه بودن آنها را ذکر نکنند با مخاطبان دیندار خود مشکل پیدا می کنند) و حداکثر به جای مساوی قرار دادن دین و اخلاق یا معرفی اخلاق به عنوان شعبهای از دین، دین را یکی از منابع اخلاق معرفی می کنند؛ ثانیا مرجعیت اخلاقی رهبران دینی و ارباب دین را منکر نشدهاند چون با این کار مرجعیت اخلاقی خود را نیز که با ردای دین و دین شناسی به میدان آمدهاند منکر می شوند؛ و ثالثا از نصیحت به دیگران خودداری نمی کنند.
اسلام خیلی از چیزهاست
اسلام همان طور که اسلام مراجع تقلید صادر کنندهی فتوای قتل و اعدام و سنگسار و قطع دست و پا و انگشتان و اسلام ارعاب و ارهاب است، اسلام مادران بسیاری از ما نیز هست که می خواستند به بهشت روند یا از دوزخ پرهیز کنند. اسلام، هر دوی اینهاست. آنها که می خواهند با نادیده گرفتن اسلام تاریخی و نهاد دین، بخش ترور و خشونت آن را نادیده بگیرند و فقط چهرهای رحمانی از آن ارائه کنند فاقد نگاه جامعه شناختی به دین هستند و در عین حال به تحریف واقعیت مشغولند. ما چه حقی داریم که اگر مصباح یزدی یا علی خامنهای ادعای مسلمانی دارند و بر اساس دیدگاهی که در باب اسلام دارند شکنجه می کنند و آدم می کشند به آنها بگوییم که مسلمان نیستید؟ همان طور که حق نداریم به درویش وارستهای که نان از عرق جبین خویش می خورد و یا علی یا علی می کند، نمی توانیم بگوییم که پیرو علی نیست.
همان طور که گروهی ادعا می کنند اسلام محرک بر ساختن نوعی تمدن بوده، گروهی دیگر نیز آن را مخرب می دانند. باز اسلام در عالم اذهان، هر دوی اینهاست. چه اصراری داریم که دنیای واقعی را کوچک سازیم؟ همچنین اسلام (هر یک از وجوه چهارگانهی آن) منطقا می تواند عامل همهی مشکلات جامعهی ایران معرفی شود (نویسنده قائل به این نظر نیست) و در عین حال از سوی قائلان، جامعیت هم نداشته باشد. هیچ رابطهای میان ملامت و سرزنش یک پدیده و جامع تصور کردن آن نیست.
مشکل قائلان به اسلام رحمانی آن نیست که خود با اعضای دیگر جامعه در عین مسلمانی به رحمانیت رفتار می کنند؛ مشکل آنها این است که اسلام را به رحمانیت محدود می سازند. نه نگاه کلامی و فقهی به دین چنین اقتضایی دارد و نه نگاه جامعه شناختی و تاریخی به آن. چرا دین شناسان به معرفی "تاریخ واقعی دینگ (بالاخص نهادهای دینی) به جامعه نمی پردازند و نهادهای دینی را چنان که هستند به مردم نمی نمایانند؟ چنین کاری چه هزینههایی برای آنها دارد؟
مخالفت با حکومت دینی و نه دین
برای جامعه شناسان تاریخی چندان دشوار نیست که در پس مخالفت با اسلام در ایرانِ تحت حکومت ولایت فقیه رفتارحکومت در مداخلهی هر روزهی حکومت در زندگی شخصی و جمعی شهروندان را ببینند و تخلیهی روانی افراد را با ناسزا به آموزههای دینی و مراسم و شعائر آن یکی نگیرند، موضوعی که برخی از روشنفکران سابق و لاحق دینی به دلیل عدم رهیافت جامعه شناسانه از دیدن آن ناتوانند. همچنین تصور این موضوع دشوار نیست که با سقوط جمهوری اسلامی و جمع شدن بساط اسلامگرایی و اصلاح طلبی دینی و روشنفکی دینی این مخالفتها در سطح عامه به شدت کاهش پیدا خواهد کرد.
کافی است اجرای احکام دینی و مدعیات روشنفکران و نواندیشان دینی در بر ساختن جامعهی آرمانی دینی متوقف شود و دینداران از ملامت دیگران دست بکشند تا ناراحتیها از نهاد دین و تجربهی معاصر دین در ایران به تدریج فراموش شود. از همین جهت اتکا بر نظرات برخی خوانندگان سایتهای خبری منبع خوبی برای برساختن غولی بادکنکی به نام اسلام ستیزی نیست.
مشکل معترضان، با حکومت دینی و بسط قدرت نهادهای دینی است و نه باور به فرشتگان یا جن و پری.
No comments:
Post a Comment