معمولا سیاست گذاری های دولت ها در مورد اقلیت ها در یک سو و برخوردهای اجتماعی بین شهروندان با هویت های متمایز در سوی دیگر، انگیزه بحث های مربوط به هویت های دینی و جنسیتی را شکل می دهند.
اما این بار، در فضای اجتماعی و اینترنتی ایران، مسئله آواز خواندن دختری محجبه و همچنین نوع پوشش و آرایش پسری جوان که از شرکت کننده های برنامه ای تلویزیونی هستند، توجه عموم را به مسئله هویت های دینی و جنسیتی جلب کرده است.
عموم منتقدین، هویتی دینی را به دختر محجبه و هویتی همجنس گرا را به پسر جوان نسبت می دهند و به بهانه های مختلف آنها را مورد انتقاد و بعضا ناسزا قرار می دهند.
در پاسخ نیز عموم مدافعان این دو، از تفاسیر مختلف دینی در مورد حجاب و همینطور آزادی در گرایش های جنسی می گویند و انتخاب هویت دینی و جنسیتی را حق هر فرد و غیرقابل انتقاد می دانند.
اما آنچه در میان مخالفان و مدافعان این موضوع مشترک به نظر می رسد، قائل بودن و
نسبت دادن نوعی هویت دینی و جنسیتی به افراد است که نوع «درست»، «نامتناقض» و
«طبیعی» آن مورد مناقشه قرار گرفته است
این مقاله تلاش دارد نگاهی معاصر به مسئله هویت های دینی و جنسیتی داشته باشد. براساس این نوع نگاه، ریشه بسیاری از تعارض های اجتماعی در انتساب هویت های خاص به گروه های مختلف فهم می شود.
چنانچه مسلم است، دفاعی کامل و تئوریک از این فلسفه در این مقاله کوتاه ممکن نیست. از این رو، استفاده از فضای بحث شکل گرفته در فضای مجازی به منظور آشنایی مخاطب با نوعی نگاه متفاوت به مساله هویت های فردی هدف اصلی این مقاله است.
در باورعام، هویت های مختلف به شکل دوتایی های متضاد شکل گرفته اند: زنانگی- مردانگی، همجنسگرا - دگرجنس گرا، دین دار - غیر دین دار، نژاد سفید - نژاد سیاه، ایرانی - غیر ایرانی و ... .
این هویت ها دو طرف یک دوقطبی را شکل می دهند و به صورت برچسب به افراد اطلاق می شوند. افراد نیز در فرآیند اجتماعی شدن، یک طرف این دوتایی ها را درونی می کنند و به عنوان هویت خود می پذیرند.
با پذیرش این هویت مشخص، فرد رفتارهای خود را بر اساس هویت فردی اش تنظیم کرده و بر اساس آن کنش و واکنش هایش را شکل می دهد. در این فرآیند، شخص هویت درونی شده را به عنوان جزئی ذاتی از وجود خود می پذیرد و آن را صورت طبیعی حیات برمی شمارد.
اما آنچه بُعد اجتماعی این فرآیند را پراهمیت می سازد، ارزش ها، نُرم ها، ایده ها، و اهدافی است که فرد با هویت مربوطه پیوند می زند.
این اهداف که ریشه از هویت های «متضاد» گرفته اند، در تعارض با یکدیگر قرار می گیرند و در بستری اجتماعی به تعارضات گروهی - هویتی منجر می شوند.
برای مثال، سفید پوست بودن به عنوان هویت نژادی، در تعارض با سیاه پوست بودن قرار می گیرد و این دودستگی منجر به گروه بندی هایی اجتماعی می شود که هر گروه منافع خود را در تضاد یا تعارض با گروه دیگر می پندارد و در نتیجه، این هویت دو دویی منجر به برخوردهای اجتماعی می شود.
راهکاری که توسط برخی نظریه پردازان پساساختارگرا مورد تاکید قرار گرفته است، مورد تردید قرار دادن ارزش و صدق نظام دوتایی مفاهیم و به تبع آن نظام دودویی هویت هاست.
به باور آنها، نام گذاری و برچسب زدنهای هویتی موجب تبعیض و حذف دسته های مختلف از حقوق های فردی می شود. راه حل پیشنهادی قائل شدن به طیف هویت ها، به جای نظام دودویی هویتی است.
در این نوع نگاه، افراد در دو طرف یک دوقطبی هویتی قرار نمی گیرند، بلکه موقعیتی مشخص را در طیف هویت ها اشغال می کنند. بدین شکل به دلیل پیوستگی در نظام طیف هویتی، در مقابل گسستگی نظام دوقطبی، گروه بندی های اجتماعی و به تبع آن تعارض های گروهی ناممکن می شوند.
برای مثال، فرد ممکن است سیاه پوست تر از دیگری برشمرده شود ولی هرگز هویت نژادی سیاه پوست ندارد. یا یک شخص تمایل همجنس گرایانه بیشتری دارد ولی به هیچ وجه برچسب همجنس گرا او را از دگرجنس گرایان متمایز نمی سازد.
اما سوال اصلی اینجاست که اگر هویت های زنانگی-مردانگی، نژاد سیاه- نژاد سفید و همجنس گرا- دگرجنس گرا در واقعیت (/طبیعت) به شکل دوتایی وجود دارند، چگونه ممکن است که ما در نظام مفهومی خود واقعیت را به گونه ای متفاوت تحلیل کنیم و قائل به طیف هویتی باشیم.
پاسخ در فلسفه پساساختارگرایی نهفته است. ساختارگرایی و به تبع آن پساساختارگرایی ریشه در تفکرات زبان شناس فرانسوی، فردیناند دوسوسور دارند.
نظریه انقلابی سوسور، در مورد نوع ارتباط زبان و دنیای واقعیت ها است. پیش از او این گونه تصور می شد که رابطه بین زبان و دنیای واقعیت از نوع بازنمایی است.
بدین معنا که مفاهیم و واقعیت ها در دنیای بیرون از ذهن ما، به شکل مستقیم توسط زبان بازنمایی می شوند. هر کلمه به مفهومی بیرونی ارجاع دارد و معنی خود را از فهم شدن آن مفهوم بیرونی می گیرد.
اما نظریه انقلابی سوسور حوزی زبان را یک نظام خودمختار معرفی کرد. کلمات معانی خود را نه از واقعیتی بیرونی، بلکه از تمایزشان با کلمات دیگر می گیرند.
کلمه زن فقط در تضاد با کلمه مرد معنا پیدا می کند. سیاه پوست در تضاد با سفید پوست، دین دار در تضاد با غیر دیندار و ... . برای مثال، مشخص نیست که در جهان واقعیت مرز بین دینداری و بی دینی در کجاست.
ولی در زبان، با استفاده از این دو لغت، مرز مشخصی بین دو نوع هویت متمایز کشیده می شود. از این رو، نظام دودویی زبانی، به واقعیتی بیرونی ارجاع نمی دهد. در واقعیت، هویت های متفاوت مرزهای مشخصی ندارند و تنها توسط زبان به دوقطبی های متعارض تبدیل می شوند.
این برهمکنش ها و رفتارهای روزمره ی اجتماعی ماست که تصوری دوقطبی از واقعیت را صورت می دهد. به بیان کلیشه ای تر، تمایزهای هویتی چون زنانگی- مردانگی، نژاد سیاه - نژاد سفید و ... همگی برساخته اجتماعی هستند و در واقعیت (/طبیعت) ریشه ندارند.
برای مثال شاید در نگرشی غیررادیکال بتوان تمایز طبیعی زن بودن را از مرد بودن با دلایل بیولوژیک پذیرفت، اما آنچه خصوصیات زنانه و مردانه را از هم متمایز می سازد از طبیعت نشات نمی گیرد. بنابراین هویت های زنانگی و مردانگی ریشه در امری واقعی ندارند و به صورت اجتماعی تولید می شوند.
مفهوم اینترسکشنالیتی (Intersectionality) و تعدد هویت ها (Plurality of Identities) از طرف نظریه پردازان پسا مدرن و پساساختارگرا برای تاکید بر هویت های همزمان و طیفی افراد و شکستن هویت های دودویی به کار گرفته می شود.
در این نظریات، تاکید بر هویت های مشخص عامل برخوردهای اجتماعی معرفی می شود. بنابراین، ارجاع به هویت های چندگانه و طیفی افراد، راه را بر شکل گیری تضادهای گروهی، نژادی و دینی سد می کند.
برای مثال، در مسئله اسلام در اروپا، نظریه پردازان تاکید دارند که در برنامه ریزی های دولتی در مورد اقلیت مسلمان، باید هویت شهروندی افراد را پیش از هویت دینی/اسلامی آنها مدنظر قرار داد.
به بیان دیگر، مسلمانان، همزمان با داشتن اعتقاداتی دینی، دارای اعتقاداتی شهروندی، اجتماعی، و سیاسی نیز هستند و تاکید بر وجه اسلامی افرد تنها راه را برای دسته بندی های اجتماعی و به تبع آن برخوردهای گروهی مهیا می سازد.
به بیان خلاصه می توان این پروژه را به پرهیز از اطلاق هویت به افراد و تاکید بر شباهت ها در مقابل تفاوت ها تعبیر کرد. افراد بیشتر از آن که خصوصیاتی متضاد داشته باشند، در ویژگی های بنیادی تر مشترکند. آگاهی به این شباهت ها می تواند موجبات همراهی و نزدیکی های اجتماعی را مهیا سازد که میزان تعارض های اجتماعی را به حداقل می رساند.
بدین شکل، شعار اصلی این پروژه، به تبع از "دونا هاراوی"، فمینیست امریکایی، «همراهی به جای هویت محوری» است. حال می توان با در نظر داشتن این پروژه، به مسئله برخورهای اجتماعی ناشی از هویت های دینی و جنسیتی در جامعه ایران بازگشت.
اینکه آیا با فرض ذات گرایانه نسبت به دین، آواز خواندن دختری محجبه امری متناقض است، به عهده دین شناسان است. اما در بعدی اجتماعی، ریشه تعارض ها از آنجایی آغاز می شود که به فرد هویتی دینی اطلاق می شود و افراد با هویت های دین دار و غیردین دار نسبت به مساله واکنش نشان می دهند.
با قائل شدن به طیفی از دینداری، در مقابل دوقطبی دین داری- غیر دینداری، امکان این گروه بندی ها سلب می شود. فرد مورد نظر ممکن است در مقایسه با دیگران خصوصیات دینی بیشتر یا کمتری را دارا باشد ولی این به معنای هویتی مشخص برای او نیست.
افراد مختلف در مورد مسئله دین، جایگاه های متفاوتی را از نظر سطح اعتقاد و سطح مقید بودن به احکام دینی دارا هستند و از این رو نمی توان هویتی مشخص را به آنها اطلاق کرد.
اگر محجبه بودن، به عنوان تنها عامل هویت دینی ساز در نظر گرفته نشود و به دیگر خصوصیات مرتبط با اعتقادات دینی توجهی همزمان شود، فرد به جای هویتی دیندارانه، در جایگاهی مشخص در طیف دینداری قرار می گیرد.
در عین حال، توجه به خصوصیات دیگر فرد که وجه دینی ندارند، منجر به قائل شدن به هویتی چندوجهی برای فرد می شود که در بستری اجتماعی، اهمیت هویت دیندارانه وی را در شرکت در مسابقه ای هنری کم اهمیت می کند.
در طرف دیگر، فرض همجنس گرا بودن شرکت کننده دیگر برنامه که البته هیچ شاهدی بر این مدعا وجود ندارد، موجب برخی مناقشات است.
در این مورد نیز، دوقطبی هویت هم جنس گرا- دگر جنس گرا ریشه این تعارضات است. درحالی که چنان چه اشاره شد، این دوقطبی نه تنها ریشه در طبیعت افراد ندارد، بلکه تمایز زبانی این دو واژه نیز ناظر به تمایزی در دنیای واقع نیست. افراد در طیفی از گرایش های جنسی قرار دارند که به هیچ وجه قابل تقسیم به دوقطبی همجنس گرا- دگرجنس گرا نیستند.
تقسیم بندی افراد، تنها به گروه بندی های اجتماعی و تعارض های حقوقی و اجتماعی منجر می شود که در نهایت به آزادی فردی کمتر، برخوردهای اجتماعی بیشتر، و جامعه ای چندپاره تر می انجامد.
همانطور که اشاره شد، راهکار پروژه پساساختارگرایانه عبور از برچسب های هویتی است که به تاکید بر شباهت ها در مقابل تمایز ها و نزدیکی بیشتر اعضای جامعه منجر می شود.
این پروژه می تواند در کنار پروژه تاکید بر حقوق فردی توسط گرایشی لیبرال، موجبات آزادی های اجتماعی بیشتر و تعارضات کمتر را در جامعه ایران فراهم سازد.
این مقاله تلاش دارد نگاهی معاصر به مسئله هویت های دینی و جنسیتی داشته باشد. براساس این نوع نگاه، ریشه بسیاری از تعارض های اجتماعی در انتساب هویت های خاص به گروه های مختلف فهم می شود.
چنانچه مسلم است، دفاعی کامل و تئوریک از این فلسفه در این مقاله کوتاه ممکن نیست. از این رو، استفاده از فضای بحث شکل گرفته در فضای مجازی به منظور آشنایی مخاطب با نوعی نگاه متفاوت به مساله هویت های فردی هدف اصلی این مقاله است.
در باورعام، هویت های مختلف به شکل دوتایی های متضاد شکل گرفته اند: زنانگی- مردانگی، همجنسگرا - دگرجنس گرا، دین دار - غیر دین دار، نژاد سفید - نژاد سیاه، ایرانی - غیر ایرانی و ... .
این هویت ها دو طرف یک دوقطبی را شکل می دهند و به صورت برچسب به افراد اطلاق می شوند. افراد نیز در فرآیند اجتماعی شدن، یک طرف این دوتایی ها را درونی می کنند و به عنوان هویت خود می پذیرند.
با پذیرش این هویت مشخص، فرد رفتارهای خود را بر اساس هویت فردی اش تنظیم کرده و بر اساس آن کنش و واکنش هایش را شکل می دهد. در این فرآیند، شخص هویت درونی شده را به عنوان جزئی ذاتی از وجود خود می پذیرد و آن را صورت طبیعی حیات برمی شمارد.
اما آنچه بُعد اجتماعی این فرآیند را پراهمیت می سازد، ارزش ها، نُرم ها، ایده ها، و اهدافی است که فرد با هویت مربوطه پیوند می زند.
این اهداف که ریشه از هویت های «متضاد» گرفته اند، در تعارض با یکدیگر قرار می گیرند و در بستری اجتماعی به تعارضات گروهی - هویتی منجر می شوند.
برای مثال، سفید پوست بودن به عنوان هویت نژادی، در تعارض با سیاه پوست بودن قرار می گیرد و این دودستگی منجر به گروه بندی هایی اجتماعی می شود که هر گروه منافع خود را در تضاد یا تعارض با گروه دیگر می پندارد و در نتیجه، این هویت دو دویی منجر به برخوردهای اجتماعی می شود.
راهکاری که توسط برخی نظریه پردازان پساساختارگرا مورد تاکید قرار گرفته است، مورد تردید قرار دادن ارزش و صدق نظام دوتایی مفاهیم و به تبع آن نظام دودویی هویت هاست.
به باور آنها، نام گذاری و برچسب زدنهای هویتی موجب تبعیض و حذف دسته های مختلف از حقوق های فردی می شود. راه حل پیشنهادی قائل شدن به طیف هویت ها، به جای نظام دودویی هویتی است.
در این نوع نگاه، افراد در دو طرف یک دوقطبی هویتی قرار نمی گیرند، بلکه موقعیتی مشخص را در طیف هویت ها اشغال می کنند. بدین شکل به دلیل پیوستگی در نظام طیف هویتی، در مقابل گسستگی نظام دوقطبی، گروه بندی های اجتماعی و به تبع آن تعارض های گروهی ناممکن می شوند.
برای مثال، فرد ممکن است سیاه پوست تر از دیگری برشمرده شود ولی هرگز هویت نژادی سیاه پوست ندارد. یا یک شخص تمایل همجنس گرایانه بیشتری دارد ولی به هیچ وجه برچسب همجنس گرا او را از دگرجنس گرایان متمایز نمی سازد.
اما سوال اصلی اینجاست که اگر هویت های زنانگی-مردانگی، نژاد سیاه- نژاد سفید و همجنس گرا- دگرجنس گرا در واقعیت (/طبیعت) به شکل دوتایی وجود دارند، چگونه ممکن است که ما در نظام مفهومی خود واقعیت را به گونه ای متفاوت تحلیل کنیم و قائل به طیف هویتی باشیم.
پاسخ در فلسفه پساساختارگرایی نهفته است. ساختارگرایی و به تبع آن پساساختارگرایی ریشه در تفکرات زبان شناس فرانسوی، فردیناند دوسوسور دارند.
نظریه انقلابی سوسور، در مورد نوع ارتباط زبان و دنیای واقعیت ها است. پیش از او این گونه تصور می شد که رابطه بین زبان و دنیای واقعیت از نوع بازنمایی است.
بدین معنا که مفاهیم و واقعیت ها در دنیای بیرون از ذهن ما، به شکل مستقیم توسط زبان بازنمایی می شوند. هر کلمه به مفهومی بیرونی ارجاع دارد و معنی خود را از فهم شدن آن مفهوم بیرونی می گیرد.
اما نظریه انقلابی سوسور حوزی زبان را یک نظام خودمختار معرفی کرد. کلمات معانی خود را نه از واقعیتی بیرونی، بلکه از تمایزشان با کلمات دیگر می گیرند.
کلمه زن فقط در تضاد با کلمه مرد معنا پیدا می کند. سیاه پوست در تضاد با سفید پوست، دین دار در تضاد با غیر دیندار و ... . برای مثال، مشخص نیست که در جهان واقعیت مرز بین دینداری و بی دینی در کجاست.
ولی در زبان، با استفاده از این دو لغت، مرز مشخصی بین دو نوع هویت متمایز کشیده می شود. از این رو، نظام دودویی زبانی، به واقعیتی بیرونی ارجاع نمی دهد. در واقعیت، هویت های متفاوت مرزهای مشخصی ندارند و تنها توسط زبان به دوقطبی های متعارض تبدیل می شوند.
این برهمکنش ها و رفتارهای روزمره ی اجتماعی ماست که تصوری دوقطبی از واقعیت را صورت می دهد. به بیان کلیشه ای تر، تمایزهای هویتی چون زنانگی- مردانگی، نژاد سیاه - نژاد سفید و ... همگی برساخته اجتماعی هستند و در واقعیت (/طبیعت) ریشه ندارند.
برای مثال شاید در نگرشی غیررادیکال بتوان تمایز طبیعی زن بودن را از مرد بودن با دلایل بیولوژیک پذیرفت، اما آنچه خصوصیات زنانه و مردانه را از هم متمایز می سازد از طبیعت نشات نمی گیرد. بنابراین هویت های زنانگی و مردانگی ریشه در امری واقعی ندارند و به صورت اجتماعی تولید می شوند.
مفهوم اینترسکشنالیتی (Intersectionality) و تعدد هویت ها (Plurality of Identities) از طرف نظریه پردازان پسا مدرن و پساساختارگرا برای تاکید بر هویت های همزمان و طیفی افراد و شکستن هویت های دودویی به کار گرفته می شود.
در این نظریات، تاکید بر هویت های مشخص عامل برخوردهای اجتماعی معرفی می شود. بنابراین، ارجاع به هویت های چندگانه و طیفی افراد، راه را بر شکل گیری تضادهای گروهی، نژادی و دینی سد می کند.
برای مثال، در مسئله اسلام در اروپا، نظریه پردازان تاکید دارند که در برنامه ریزی های دولتی در مورد اقلیت مسلمان، باید هویت شهروندی افراد را پیش از هویت دینی/اسلامی آنها مدنظر قرار داد.
به بیان دیگر، مسلمانان، همزمان با داشتن اعتقاداتی دینی، دارای اعتقاداتی شهروندی، اجتماعی، و سیاسی نیز هستند و تاکید بر وجه اسلامی افرد تنها راه را برای دسته بندی های اجتماعی و به تبع آن برخوردهای گروهی مهیا می سازد.
به بیان خلاصه می توان این پروژه را به پرهیز از اطلاق هویت به افراد و تاکید بر شباهت ها در مقابل تفاوت ها تعبیر کرد. افراد بیشتر از آن که خصوصیاتی متضاد داشته باشند، در ویژگی های بنیادی تر مشترکند. آگاهی به این شباهت ها می تواند موجبات همراهی و نزدیکی های اجتماعی را مهیا سازد که میزان تعارض های اجتماعی را به حداقل می رساند.
بدین شکل، شعار اصلی این پروژه، به تبع از "دونا هاراوی"، فمینیست امریکایی، «همراهی به جای هویت محوری» است. حال می توان با در نظر داشتن این پروژه، به مسئله برخورهای اجتماعی ناشی از هویت های دینی و جنسیتی در جامعه ایران بازگشت.
اینکه آیا با فرض ذات گرایانه نسبت به دین، آواز خواندن دختری محجبه امری متناقض است، به عهده دین شناسان است. اما در بعدی اجتماعی، ریشه تعارض ها از آنجایی آغاز می شود که به فرد هویتی دینی اطلاق می شود و افراد با هویت های دین دار و غیردین دار نسبت به مساله واکنش نشان می دهند.
با قائل شدن به طیفی از دینداری، در مقابل دوقطبی دین داری- غیر دینداری، امکان این گروه بندی ها سلب می شود. فرد مورد نظر ممکن است در مقایسه با دیگران خصوصیات دینی بیشتر یا کمتری را دارا باشد ولی این به معنای هویتی مشخص برای او نیست.
افراد مختلف در مورد مسئله دین، جایگاه های متفاوتی را از نظر سطح اعتقاد و سطح مقید بودن به احکام دینی دارا هستند و از این رو نمی توان هویتی مشخص را به آنها اطلاق کرد.
اگر محجبه بودن، به عنوان تنها عامل هویت دینی ساز در نظر گرفته نشود و به دیگر خصوصیات مرتبط با اعتقادات دینی توجهی همزمان شود، فرد به جای هویتی دیندارانه، در جایگاهی مشخص در طیف دینداری قرار می گیرد.
در عین حال، توجه به خصوصیات دیگر فرد که وجه دینی ندارند، منجر به قائل شدن به هویتی چندوجهی برای فرد می شود که در بستری اجتماعی، اهمیت هویت دیندارانه وی را در شرکت در مسابقه ای هنری کم اهمیت می کند.
در طرف دیگر، فرض همجنس گرا بودن شرکت کننده دیگر برنامه که البته هیچ شاهدی بر این مدعا وجود ندارد، موجب برخی مناقشات است.
در این مورد نیز، دوقطبی هویت هم جنس گرا- دگر جنس گرا ریشه این تعارضات است. درحالی که چنان چه اشاره شد، این دوقطبی نه تنها ریشه در طبیعت افراد ندارد، بلکه تمایز زبانی این دو واژه نیز ناظر به تمایزی در دنیای واقع نیست. افراد در طیفی از گرایش های جنسی قرار دارند که به هیچ وجه قابل تقسیم به دوقطبی همجنس گرا- دگرجنس گرا نیستند.
تقسیم بندی افراد، تنها به گروه بندی های اجتماعی و تعارض های حقوقی و اجتماعی منجر می شود که در نهایت به آزادی فردی کمتر، برخوردهای اجتماعی بیشتر، و جامعه ای چندپاره تر می انجامد.
همانطور که اشاره شد، راهکار پروژه پساساختارگرایانه عبور از برچسب های هویتی است که به تاکید بر شباهت ها در مقابل تمایز ها و نزدیکی بیشتر اعضای جامعه منجر می شود.
این پروژه می تواند در کنار پروژه تاکید بر حقوق فردی توسط گرایشی لیبرال، موجبات آزادی های اجتماعی بیشتر و تعارضات کمتر را در جامعه ایران فراهم سازد.
No comments:
Post a Comment